به نام خداوند بخشنده مهربان

فرستاده شده‌ام تا بجنگم؛
برای هرچیزی که ارزش‌اش را داشته باشد:
حقیقت، زیبایی، محبت، آرامش و عشق.
برای رژه رفتن میان عشق و رنج، با قلبی گشوده و چشم‌هایی بینا،
برای ایستادن درون خرابی‌ها، و باور این‌که
قدرت من، نور من، حقیقت من و عشق من،
قوی‌تر از تاریکی‌ست.

از کتاب جنگ‌جوی عشق::گلنن دویل ملتن

اسپایدرمرد

تمام آدم‌های دنیا حق این را دارند که در بعضی از مقاطع زندگی‌شان ندانند که از دنیای به این بزرگی چه می‌خواهند، حق دارند که سردرگم شوند،
راه‌شان را گم یا فراموش کنند. ناامید شوند و کفر بگویند. همه چیز را از دست رفته و بی‌فایده ببینند.
سرد و بی روح باشند و عصبانی. این حال به مانند یک مرخصی از همه‌ی ابعاد زندگی می‌ماند.
مرخص شدن از دست افکار، ترس‌ها، از امیدهای وقت‌گیر و بیهوده.

در این مرحله آدمی می‌فهمد که بالاتر از سیاهی رنگی وجود ‌ندارد و بالاتر از زندگی هم هیچ معجزه‌ای. و درست در همین مرحله است که آدم‌ها جان دوباره می‌گیرند. نفسی چاق می‌کنند.
با تامل بیش تر و چشمانی دقیق‌تر به نقشه جزیره‌شان نگاه می‌کنند؛ برای پیدا کردن امیدی تازه، راهی نو و لذت‌ نفس کشیدن.
می‌دانی همیشه طلوع خورشید بعد از تاریک‌ترین نقطه شب اتفاق می‌افتد.

آدمی گاهی باید همه چیز را از دست رفته ببیند، گاهی باید حضور سایه‌ی شکست را در کنار سایه خود احساس کند.
باید با ترس زمین خوردن روبرو شود تا بداند که پایان دنیا در این حوالی و به همین آسانی‌ها نیست.
باید بفهمد که قهرمان‌ها هم شکست ناپذیر نبوده‌اند. ما همیشه در حال قدم برداشتنیم، جایی که احساس کردیم به نقطه آخر زندگی رسیده ایم، قدم بعدی‌مان می‌شود یک شروع جدید دیگر.
شروعی که ممکن است تو را به بالای ابرها ببرد. به‌ترین خبر این است که هیچ موجودی از آینده باخبر نیست.

فاصله‌‌ای که بین ممکن و ناممکن وجود دارد خواست و اراده‌ی خود آدمی‌ است؛ نه چیز دیگر.

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۴۰۰/۰۹/۲۶ساعت 16:36  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

هر شخص و یا مکان یا هر چیزی با ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی که دارد و یا اثری که بر ما گذاشته، برای‌ما  نسبت به اشخاص، مکان‌ها و چیزهای دیگر متمایز و باعث می‌شود نسبت به آن شخص، مکان، عطر و بو، موسیقی‌ و صداها و... حس خاصی داشته باشیم.

مثلا مکان‌ها. ادراک ذهنی ما از محیط و احساسات کم و بیش آگاهانه‌ی ما از آن، ما را در ارتباطی درونی با آن محیط قرار می‌دهد. طوری كه فهم و احساس افراد با زمينه‌ی معنايی محيط پيوند خورده و يک‌پارچه می‌شود. اين حـس عاملی‌ست كه موجب تبديل يک فضا به مكانی با خصوصيات حسی و رفتاری ويژه برای افراد خاص می‌گردد. حس مكان علاوه بر این که موجب احساس راحتی از يک محيط می‌شود، از مفاهيم فرهنگی مورد نظر مردم، روابـط اجتماعی و فرهنگی جامعه در یک مکان مشخص حمايت كرده و باعث يادآوری تجارب گذشته و دست‌یابی به هويت برای افراد می‌شود. 

در سال ۱۹۸۹ میلادی «ری اولدنبرگ» جامعه شناس امریکایی در کتابی با عنوان «مکانی بسیار خوب» از اصطلاح «مکان‌سوم» استفاده کرد؛ تا مکان‌هایی را تشریح کند که مردم را بدون برنامه‌ریزی، ناگهانی و به طور خلاقانه در جهت ساخت اجتماع دور هم جمع می‌کند. 
مکان سوم، مکانی عمومی‌ست که نه خانه، به عنوان «مکان اول» و نه محل کار، به عنوان «مکان دوم» است. از این رو باغ‌ها، پارک‌ها، قهوه‌خانه‌ها، کافی‌شاپ‌ها، رستوران‌ها، کتاب‌خانه‌ها، مراکز اجتماعی و هر مؤسسه‌ای که باعث سلامت اجتماعی افراد بشود، به عنوان قلب سرزندگی جامعه و مکان سوم شناخته می‌شود. 
من هم یک مکان دیگر به این لیست اضافه می‌کنم: «جریان زاینده‌رود و حاشیه‌ی آن و پل‌هایش‌». که برای مردم اصفهان تمام ویژگی‌های یک مکان سوم را دارد.
 ویژگی مهمی که مکان‌های سوم را برای چنین گردهمایی­‌های داوطلبانه و غیررسمی مساعد می­‌سازد، آن است که افراد می‌توانند به صورت ناشناس، بدون نیاز به ابراز هویت و در عین حال به صورت اجتماعی، در این مکان‌ها ظاهر شوند. علاوه بر این، مکان‌های سوم، نسبتاً جذابند، نه تنها به جهت ماهیت غیررسمی و خودجوش محیط، بلکه به خاطر این‌که طبیعت تعامل‌های اجتماعی نیز خودانگیز است.

وقتی افراد به صورت درونی با انگیزه می شوند، به خاطر علاقه، احساس چالشی که فعالیت خاصی ایجاد می کند، و  «به خاطر لذتی که از آن می برند» رفتار می کنند.

حاشیه زاینده رود


اولدنبرگ بر اهمیت این‌گونه مکان‌ها به عنوان تأمین‌کننده‌های برخی از نیازهای اجتماعی که ممکن است در خانه یا محل کار برآورده نگردند، تأکید می­‌کند. به اعتقاد وی، اگرچه محل کار و خانه، منابع مهمی در حمایت از فرد به شمار می­‌روند، ممکن است برای تظاهرات فردی یا بروز رفتارهایی ورای مرزهای نقش‌های اجتماعی رسمی مانند پدر، مادر، پدربزرگ و ...، مکان‌های مناسبی نباشند. به عنوان مثال، به نظر یک فرد سال‌خورده، با صدای بلند خندیدن در مقابل فرزندان، نوه­‌ها و دیگر نزدیکان ممکن است او را احمق جلوه دهد. اما همین فرد ممکن است این رفتار را بدون دغدغه خاطر در میان هم‌قطارانش در پارک شهید رجایی بروز دهد. این‌گونه تظاهرات فردی در یک مکان‌سوم، رفتارهایی عجیب در میان هم‌قطاران به شمار نمی­‌روند، زیرا مکان‌های سوم اغلب مکان‌هایی اجتماعی هستند که در آن‌ها طبقه‌ی اجتماعی، حرفه، وابستگی‌های مذهبی، وضعیت اقتصادی یا نقش‌های رفتارهای اجتماعی، معیاری برای عضویت در گروه تلقی نمی‌شوند. 


اولدنبرگ این گونه استدلال می­‌کند که مکان‌های موفق هشت ویژگی زیر را دارند:
۱. ملاقات در یک محیط بی­‌طرف روی می­‌دهد، جایی که افراد به میل خود رفت و آمد می‌کنند و هیچ یک نقش میزبان را ایفا نکرده، همگی احساس آسایش و راحتی دارند.
۲. مکان سوم به وجود آورنده‌ی برابری است بدین معنا که در دسترس همگان بوده و به وضع معیارهای رسمی عضویت و اخراج نمی­‌پردازد، بنابراین به توسعه‌ی شبکه اجتماعی می‌انجامد، جایی که افراد به تعامل با انسان‌هایی می­‌پردازند که نزدیکان و عزیزان آن‌ها به شمار نمی­‌آیند.
۳. «گفتگو» فعالیت اصلی در این مکان‌هاست. در واقع، هیچ چیز به اندازه‌ی گفتگو و مکالمه‌ی خوب، مفرح، جالب و سرگرم­‌کننده وجه تمایز مکان سوم از دیگر مکان‌ها نیست.
۴. مکان سوم دسترس­‌پذیر است. به‌ترین مکان‌های سوم آن‌هایی هستند که افراد به تنهایی به آن مکان‌ها می‌روند و با افراد دیگر آشنا می‌شوند.
۵. مکان سوم مشتریان معین دارد و همین امر و نه دیگر ویژگی‌ها نظیر ظرفیت نشستن، انواع نوشیدنی، وجود مکان‌هایی برای پارک اتومبیل و قیمت‌ها، باعث می­‌گردد افراد در آن­‌جا حضور یابند، احساس راحتی ­نمایند، با تازه­‌واردها گفتگو کنند و اعتماد خود را به اطرافیان افزایش ­دهند.
۶. مکان سوم از نظر فیزیکی و ظاهری کاملاً آشکار است؛ یعنی از بیرون قابل تشخیص است و چندان زیبا و لوکس نیست تا از خودنمایی و فخرفروشی افراد حاضر در آن جلوگیری کند.
۷. نوعی حالت سرزندگی دائمی دارد.
۸. خانه­‌ای است دور از خانه، مکانی که افراد در صورت حضور نداشتن در خانه یا محل کار، در آن‌جا به سر می­‌برند. اگرچه محیطی است کاملاً متفاوت با خانه، از نظر آسایش فیزیکی و حمایت هایی که به­‌وجود می­‌آورد، به طور قابل توجهی به خانه شبیه است.

در اصفهان از این دست مکان‌های سوم زیاد داریم که گل‌سرسبد آن‌ها حاشیه زاینده‌رود بود. مکانی بسیار آرامش‌بخش، قلب سرزندگی و نشاط اجتماعی که مصداق بارز هر هشت مورد ذکر شده‌ی بالاست که موجب شده مردم دیار اصفهان از دیرباز مردمی اهل گفتگو و مدارا، صلح‌خو، شوخ‌طبع و بذله‌گو باشند.

صف دریافت آب آشامیدنی در تابستان1400 اصفهان

صف دریافت آب آشامیدنی در یکی از محلات اصفهان-تابستان 1400

 

الان چند روزی از اعتراض مردم اصفهان به کم آبی (و قبل‌تر از آن اعتراض کشاورزان اصفهانی به بی آبی) که با واکنش شدید نیروی انتظامی مواجه شد می‌گذرد. به نظرم با مدیریت و کنترل به‌تر شرایط و مدارا و با ایجاد فضای تعامل و گفتگو و استفاده‌ی مناسب از ظرفیت‌های رسانه‌ای می‌شد از وقوع درگیری و صدمه و ایجاد ظلم مضاعف به مردم مظلوم اصفهان جلوگیری کرد وگرنه جواب مردم معترض که تابستان امسال حتی آب آشامیدنی نداشتند، باتوم‌ و گاز اشک‌آور و گلوله‌ی ساچمه‌ای و... نیست.


برچسب‌ها: مکان_سوم, زاینده_رود, اعتراض, گفتگو
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۹/۱۱ساعت 20:54  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

نمی‌دونم چی شد که هوس کردم دوباره این‌جا بنویسم ولی یک کشش درونی ترغیبم کرد تا دوباره وب‌لاگ‌ نویسی را شروع کنم. شاید به خاطر دوران خوبی که در این فضا داشتیم و دوستان هم‌فاز و هم‌فکران خوبی که پیدا کردیم، شاید به خاطر نوشته‌ها و تحلیل‌ها و از همه مهم‌تر روایت‌های خوبی که منتشر می‌شد و الان در فضاهای دیگر کم‌تر می‌بینیم و شاید هم به خاطر این باشد که این فضای متنی با سلیقه‌ام سازگارتر است، نمی‌دونم هیچ ایده‌ی خاصی ندارم. بعد از اون اتفاقاتی که برای بلاگفا افتاد، وب‌لاگ نویسی دچار سکته شد و کم‌کم فضاهای جای‌گزین و برنامه‌های چشم‌نواز و راحت‌تری هم که آمد وب‌لاگ‌ها یکی پس از دیگری به محاق رفتند و ما نیز.
البته به علت تعلق خاطر و زنده شدن خاطرات شیرین گذشته گه‌گاهی هم به این‌جا سر می‌زدم و نوشته‌های قدیمی را مرور می‌کردم و حتا‌ مطالب وب‌لاگ‌های هم‌سایه را می‌خواندم. همه‌ی این‌ها برایم مثل ورق زدن یک آلبوم عکس قدیمی بود.
در مقاله‌ای خواندم که در مطالعاتی درباره‌ی گروه‌های دوستی مشاهده شده که افراد وقتی به میان‌سالی نزدیک می‌شوند تمایل پیدا می‌کنند که با آدم‌های کم‌تری تعامل کنند، اما به دوستانی که از قبل داشته‌اند نزدیک‌تر می‌شوند. این قضیه عیناً  برای‌م اتفاق افتاد و با تعدادی از دوستان قدیمی حتا‌ با وجود شرایط کرونا بیش‌تر معاشرت کردیم. علت این امر این است که افراد یک ساعت هشدار دهنده‌ی درونی دارند که به هنگام رویدادهای بزرگ زندگی مثل سی‌ یا چهل‌ساله‌ شدن زنگ هشدارش به صدا درمی‌آید. این ساعت به آن‌ها یادآوری می‌کند که افق زمان در حال کوتاه‌شدن است، پس وقت آن رسیده که گشت و گذار را رها کنند و بر زمان و مکانی که در آن قرار دارند تمرکز کنند.
یعنی «تمایل پیدا می‌کنید روی چیزهایی متمرکز شوید که از لحاظ احساسی برای‌تان مهم‌ترند». شاید یکی از  دلایل ترغیب دوباره برای نوشتن این‌جا هم همین باشد.

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۳۰ساعت 2:55  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

مثل وقت هایی که می رویم باغ رضوان سری به اموات و درگذشتگان می زنیم و به یادشان فاتحه ای نثار روح شان می کنیم... وب لاگستان فارسی هم همین طور شده. بی روح و کم رونق. خدا رحمتشون کنه...

نمی دانم چندتا از وب لاگ هایی که لینک شان همین کنار هست و قبلن چپ و راست پست می گذاشتند هنوز هم طبق روال قبل ادامه می دهند ولی این را خوب می دانم که  آن شور و حالی که اوایل وب لاگ نویسی داشتند را دیگر ندارند... حالا شبکه های موبایلی و تخصصی جای شان را پر کرده اند. خودنماها در اینستاگرام  جولان می دهند و وراج ها در تلگرام و راحت طلب ها در پلاس و ما بقی در فیس بوک و قص علی هذا.
فقط خدا کمک مان کند که غافل نشویم.

 

یاعلی مدد است

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۲۳ساعت 1:11  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

            دیگه کم کم میشه گفت وب لاگ نویسی شده یک شیوه ی سنتی انتشار مطالب.
            یادش به خیر... وب لاگ خوب و قشنگی داشتیم. این شعر رو با صدای آهنگران بخونید...

ذوق و شوق چای نبات كرده دلم
چون هوای بلاگفا كرده دلم
بود وب لاگستان بهترین مأوای ما
آه بلاگفا كو برادرهای ما!
ما نوشتن چای نبات را لایق شدیم
طیبه الله ده سال بلاگر شدیم
وب لاگ خوب و قشنگی داشتیم
روی دوش خود کی بوردی داشتیم
وب لاگ ما را لایق خود كرده بود
چای نبات ما را عاشق خود كرده بود
داشتیم ما پست های پر خطر
سایه ی عمو فیلتر چی را روی سر
نفرت از هر خودستایی داشتیم
خلق و خوی روستایی داشتیم
دوستان چای نبات را دوست می داشتند
از برای ما کامنت های خوب می گذاشتند
روزها در نت پر پر می زدیــــــم
در دل شب ها کامنت و لایک می زدیـم
پست دمید از کی بوردشان در وب لاگ ها
بلاگرهای كوچك بلاگفـــــــــــــا
یاد روزی كه بلاگر می شدیم
شمع شب های بلاگفا می شدیم
یاد آن روزها كه در وبلاگستان
جمع می شدیم ما با دوستان
سرزمین بلاگفا یادش به خیــــــــر!
 چای نبات وب لاگ ها یادش به خیــــر!

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۴/۰۲/۱۴ساعت 1:16  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۱. حدود سیزده سال پیش به مناسبت سوم شعبان از طرف دانش سرای عالی یك جلسه سخن رانی از من خواستند راجع به حضرت امام حسین علیه السلام. یادم هست در آنجا تحت عنوان «مسئله خودی در اخلاق» سخن رانی كردم. از همان وقت این فكر برای من پیدا شد و هرچه بیش تر مطالعه كردم بیش تر به این فكر اعتقاد پیدا كردم كه در اخلاق اسلامی، محور و آن چیزی كه حجم اخلاقی به دور آن می گردد یا -به تعبیری كه امشب گفتم- آن نقطه ای از روح انسان كه اسلام روی آن دست گذاشته است برای احیای اخلاق انسانی و برای این كه انسان را به سوی اخلاق سوق بدهد، كرامت و عزت نفس است. ناچار باید لااقل قسمتی از آیات و احادیث در این زمینه را برای شما بخوانم، و تا این ها را نخوانیم درست آشنا نمی شویم. وَ لِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. عزت منحصرن از آنِ خداست و پیامبر خدا و مؤمنین. 

مؤمن باید همیشه عزیز باشد و عزیز است....

مجموعه آثار شهید مطهری . ج۲۲، ص ۵۶۱

۲. «مردمی که خواستار بهبود معیشت و منزلت خویش است، مردمی که می‌خواهند از فقر، فساد و تبعیض به دور باشند، مردمی که می‌خواهند در فضای آزاد معنوی و عقلانی رشد کنند و به آینده مطمئن باشند. دولت تدبیر و امید برای تحقق اهداف عالیه كشور و افزایش شوكت ایران و كرامت ایرانیان، به هم فكری، هم راهی و هم‌اندیشی همه ی مسئولین و مردم نیازمند است. امید دارم كه با مروت و مدارا، هم دلی و هم کاری، دفاع از منافع ملی و پاسخ گویی به خواسته‌های به‌حق مردم ایران، بتوانیم آینده‌ای به تر را رقم زنیم.»

بخشی از سخنان آقای روحانی در روز تنفیذ حکم ریاست جمهوری

۳. تدبیر. [ ت َ ] (ع مص ) اندیشه کردن در عاقبت کار. (تاج المصادر بیهقی ). پایان کار نگریستن.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در پس کاری درآمدن و در عقب کاری غور کردن. پایان کاری نگریستن . (غیاث اللغات ). نیکو اندیشیدن، پایان کار را نگریستن و اندیشیدن و توجه کردن و نظم و ترتیب دادن آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). تأمل و تفکر و اندیشه . (ناظم الاطباء). چاره جویی. معالجه . مداوا. جستن راه علاج و چاره . راه بردن به رفع مشکلات . حل مسائل غامض . به کار بردن رای است در کار سخت ، و گفته اند تدبیر نگریستن در پایان است به شناخت خیر، و باز گفته اند تدبیر اجرای امور است بر علم عواقب ، و این درباره ٔ خدای تعالی حقیقت است و برای بنده مجاز. (تعریفات).

لغت نامه ده خدا


۴. آیت الله رفسنجانی: ساختن اقتصاد كشور با شيوه ی «گداپروری» جواب نمی دهد و لذا بايد در عرصه توليد قدم های مهم و اساسي برداریم. (این جا)



برچسب‌ها: تدبیر, کرامت, عزت نفس, منزلت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۶ساعت 21:54  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان
چندی قبل سفری استانی به استان های خراسان داشتم و در بین مسیر از شهر میامی هم عبور کردیم که البته با شهر میامی ایالت فلوریدای امریکا از زمین تا زیرزمین تفاوت داره و از توابع استان سمنان محسوب می شه...
جلوی مسجد امام علی (علیه السلام) این شهر یک حدیث از امام رضا(علیه السلام) زده بودند که به نظرم اگر چه خیلی ساده به نظر می رسه ولی بسی جای تفکر و تامل داره: "با دوست متواضعانه، با دشمن با احتیاط و با سایر مردم با گشاده رویی رفتارکن."


برچسب‌ها: احتیاط, امام رضاعلیه السلام, مسجد
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۳ساعت 1:39  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


پس ازمدت ها مردم اصفهان هم شاهد بارش برف شدند...




برچسب‌ها: برف
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۶ساعت 18:51  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


امشب رواق های شما را گرفته غم
باب الرضا ورودی باب الجواد هم
امشب کبوتران تو یک جور دیگرند
کز کرده اند گوشه ی ایوان نمی پرند
انگار قلب پنجره فولاد هم پر است
بغضش گرفته منتظر یک تلنگر است



پس نوشت:
۱. عکس ظهر عاشورای ۹۲ در میدان طبرسی مشهد گرفته شده است.
۲. شعر، گزیده ای از  اشعار خانم لیلا دادراست می باشد.

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۲ساعت 13:49  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

«به فوتبال همیشه نگاهی ترکیبی تاریخی و اجتماعی داشته ام. احتمالن آن چه یادگار تاثیر پدرم است. اوبه هیچ وجه فوتبالی نبود ولی ما را در محاصره ی کتاب، روزنامه و مجله بزرگ کرد. او همیشه در حال یادداشت برداشتن بود. همیشه. آن روزها که از امجدیه به خانه برمی گشتم درباره ی آن چه در میدان گذشته برای خودم یادداشت می کردم و به بازیکنان نمره می دادم. تدریجن جزییات آنچه روی سکوها و در خیابان هم می دیدم و می شنیدم را هم  ثبت کردم. آن. روزها خیلی ها دفترچه یادداشت و خاطرات داشتند. بعدها بیشتر دریافتم فوتبال مقوله ای به شدت اجتماعی و سیاسی است نه فقط این جا در ایران بلکه همه جا....»

توی مجله ی تجربه مصاحبه آقای صدر را می خواندم که به مناسبت چاپ کتاب جدید ایشان «پسری روی سکوها» ترتیب یافته بود. در قسمتی از مصاحبه آقای صدر می گویند: یادداشت هایی که از زمان گذشته در مورد فوتبال نوشته اند را جمع آوری کرده و به صورت کتاب درآورده اند. با ریزترین جزییات. که همین جزییات باعث غنی تر شدن کتاب شده است

یادم می آید خودم هم قدیم ترها(الان کم تر) همین کار را می کردم. دفتری داشتم که تمام وقایع عادی روزانه را در آن می نوشتم یا نقاشی می کردم. البته هدفم از این کار بیش تر نوعی تمرین بود برای نوشتن. همه جزییات را هم در آن با آب و تاب می آوردم توصیفی و تصویری. بعدها این نوشتن ها منجر به این شد که به افکارم نظم بیش تری بدهم و روان تر بنویسم. و ناچارن برای افزایش دایره ی واژه ها مجبور به مطالعه ی بیش تر می شدم. حسن دیگر آن هم این بود که قالب های نوشتاری را از بعضی کتاب ها الگو برداری می کردم و اتفاقات معمولی روزانه را در آن قالب ها ثبت می کردم. حتا بعضی ازتجربه ها را. وقتی که به آن نوشته ها(مثلن نوشته های ده سال قبل)رجوع می کنم همه ی اتفاقات آن روزها که بعضن فراموش کرده ام برایم زنده می شود مثل یک عکس. هر چه جزییات بیش تر باشند تصویر آن عکس واضح تر می شود. که بعضن لذت بخش است. الان دیگر کم تر خبری از آن دفتر های خاطرات و آلبوم های عکس هست و بیش تر وب لاگ ها و شبکه های اجتماعی این وظیفه را به عهده گرفته اند. ولی شخصن کاغذ و قلم را ترجیح می دهم. خود نوشتن آرامش بخش است. نوشتن چند سطر هر چند کوتاه، جمله ای زیبا و حتا گه گاهی دو خط شعری که خود ناچیز است و گویای همه چیز، برایم شادی آفرین است. شما هم امتحان کنید!


پس نوشت:

عنوان این پست بر گرفته از کتابی ست با همین عنوان که وقایع شمار مستندی از زندگی«میخاییل بولگاکف» خالق رمان جاودانی «مرشد و مارگریتا» است که از میان نامه ها و یادداشت های روزانه اش جمع آوری شده و نه تنها یک زندگی نامه را شامل، بلکه چیزی فراتر، منسجم تر و تاثیرگذارتر از آن است.


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۰۴ساعت 2:3  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

چه قدر همه چیز فرق کرده. (شاید) الان خیلی خیلی به ندرت بتوان مشابه این صحنه را دید؛ این که دو تا دوست از فرط خوشحالی دیدن هم دیگه بی خیال همه چیز بشن و حتا وسط خیابون بیان سمت هم. (شاید) الان دو تا دوست که توی خیابان هم دیگه رو می ببینن روشون رو اون طرف می کنن و از کنار هم می گذرن. انگار دیگه افراد حوصله ی همو ندارند و بیش تر روابط بر اساس نفعی که برای طرفین دارد شکل می گیرد. که این ها همه از خودخواهی ما حکایت دارد...


برچسب‌ها: دوستان, گذشته
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۶/۲۸ساعت 17:23  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

هیچ چیز مثل یک آرشیو خوب از مجلات قدیمی قبل از انقلاب ما را به گذشته‌ها نمی‌برد. مجلات را تورق کنی و بی‌واسطه و مستقیم بروی توی حال و هوای آن روزها. چیزی مثل گذر از "تونل زمان". این‌که سبک زندگی مردم آن روزها چه‌گونه بوده، چه اتفاقاتی افتاده و ... و بعد بررسی و تحلیل کنی صحت آن چیزهایی که شنیده‌ای با چیزهایی که می‌بینی. مثل یک سند زنده. این‌که مجلات سال‌ها در زیرزمین یک خانه قدیمی مانده باشد و به‌واسطه‌ای به‌دست من برسد بماند ولی تنها کاشف مقبره‌ی توتنخامون احساس من را در یافتن این گنج قدیمی درک می‌کند! من هم سعی می‌کنم با سلسله پست‌هایی با عنوان یادی از گذشته... شما را در این حس شریک کنم.

 

دو هفته پیش (هفدهم تیرماه) دهمین سال‌گرد درگذشت دوقلوهای به‌هم چسبیده، لاله و لادن بود. یادی می‌کنیم از جشن تولد و هم‌چنین دیدارشان با امام خمینی (ره).
مجله‌ی "اطلاعات هفتگی" که از همان اولین روزهای تولد این دو خواهر پی‌گیر ماجرا بوده در آن سال‌ها در بیمارستان نمازی شیراز برای‌ شروع سومین سال زندگی‌شان جشن تولد می‌گیرد. تقریبن از همان موقع است که لاله و لادن معروف می‌شوند و موضوع در بین مردم انعکاس خوبی پیدا می‌کند و  سپس به بیمارستان شهدا(تجریش) تهران منتقل می‌شوند و در آن‌جا دکتر علی‌رضا صفاییان کفالت این دو خواهر را به عهده می‌گیرد و سپس به اتفاق پدرخوانده‌شان به دیدار امام خمینی (ره) می‌روند.

 
داریوش آریا به عنوان نماینده‌ی مجله‌ی اطلاعات هفتگی به شیراز می‌رود و در این جشن تولد شرکت می‌کند.
بچه‌های بخش اطفال در این جشن حضور دارند. گزارش این‌گونه آغاز می‌شود:
دریکی از اتاق‌های بخش ۲ اطفال بیمارستان نمازی (شیراز)، چهار شمع، آرام آرام روی دو "کیک" بزرگ به هم چسبیده، می‌سوزد... اینجا، اتاق دوقلوهای بهم چسبیده است و این دو کیک بزرگ بهم چسبیده نیز "کیک" جشن تولد آنها است که توسط معروفترین قنادی شیراز، بطور اختصاصی و سفارشی ساخته شده است...
 
داریوش آریا + لاله و لادن
 
 
بقیه در ادامه‌ی مطلب
 
 

برچسب‌ها: گذشته, امام خمینی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۲/۰۵/۰۱ساعت 1:39  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

"وقتی بازگردم، با لباس‌های مرد دیگری خواهم بود، و با نام مرد دیگری.
بازگشتم غیرمنتظره است. اگر نگاهم کنی باور نخواهی کرد که منم، و
من به تو نشانه‌هایی عرضه می‌کنم، و آن‌گاه باورم می‌کنی."
  

نگاه خیره‌ی اولیس(تئو آنجلو پولوس)
 
بازگشت

وب‌لاگ‌نویسی بعد از یک‌سال و نیم وقفه! شاید زمان زیادی باشد ولی برای من انگار همین هفته‌ی قبل بوده که در آخرین پستم نوشته‌ام: رنگین‌کمان سهم کسانی‌ست که تا آخرین لحظه زیر باران می‌مانند...
می‌خواهم دوباره شروع کنم به وب‌لاگ‌نویسی. امیدوارم بتوانم ادامه‌دار بنویسم و مشغله‌ها مجددن در نوشتن وقفه ایجاد نکنند یا این بیماری وب‌لاگی "حالا آخرش که چی؟" سراغم نیاید.
برگشتم تا دوباره بگویم:
"خیلی چیزها را نمی‌توان یاد داد. باید آن‌ها را زندگی کرد.
اما می‌توانیم بعضی تجربه‌ها را به هم منتقل کنیم.
هیچ نظریه‌ای در این مورد وجود ندارد. واقعیت نظریه ندارد، روایت می‌کند.
باید از همین روایت یاد بگیریم."

 


پس‌نوشت:
۱. زندگی دکمه‌ی بازگشت ندارد.
۲. بعضی بازگشت‌ها هم نوبر هستند
(این‌جا)
۳. دیدن فیلم خوش‌ساخت بازگشت "The return" رو به دوستان توصیه می‌کنم.
۴. قدر فرصت‌ها را در این ماه بازگشت بدانیم هیچ‌وقت برای بازگشت دیر نیست.
۵. یاعلی مدد است.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۳۰ساعت 1:34  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

هواداران پرسپولیس

 

با تشکر از مصطفا دنیزلی،
تقدیم به هواداران کم‌طاقت پرسپولیس:

رنگین‌کمان سهم کسانی‌ست که تا آخرین لحظه زیر باران می‌مانند...

 

هواداران پرسپولیس

 


برچسب‌ها: پرسپولیس, هواداران
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ساعت 1:4  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

قسمتی از مصاحبه با یک فوت‌بالیست اصفهانی در آینده!

- فوت‌بال‌ت رو از کجا شروع کردی؟

- از زمین‌های خاکی کف زاینده‌رود!


افزونه:

دست مریزاد! باز هم به تیم‌های اصفهانی که کشورمون رو سرافرازمون کردن. اگر چه دیگران برای سرپوش گذاشتن بر روی ناکامی‌ها و سوء مدیریت‌هاشون به مدد شانتاژهای رسانه‌ای به این تیم‌ها اتهام می‌زنن که ریخت و پاش زیادی کردن و براشون حاشیه درست می‌کنن ولی این‌ها مثل دیگران پول بیت‌المال رو (خیلی) حیف و میل نکردن و با احساسات هوادارانشون بازی نکردن. حداقلش اینه که اگه خرج کردن، نتیجه هم گرفتن.

 


برچسب‌ها: زاینده رود, فوتبال, زمین خاکی, عکس
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۰۵ساعت 2:30  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

4. بگیریدش! نذارید فرار کنه. و من هم چنان در حال دویدن(فرارکردن) هستم. هیچ جایی برای پنهان شدن وجود ندارد. همه جا سفید است. انگار در یک بیابان سفید هستم. همه جا سفید ولی گرم است. دوتا 5 چاق و چله نعره‌کشان به دنبالم هستند و به طرفم 1 پرتاب می‌کنند. انگار هیچ راه فراری نیست. همین طور که دارم فرار می‌کنم پایم روی چندتا 0 سور می‌خورد و می‌خورم زمین. از آسمان 8 می‌بارد و بعد 8ها مرا به زمین می‌دوزند. 5های گنده‌بک می‌رسند بالای سرم و می‌خواهند مرا له کنند. از خواب می‌پرم... پناه بر خدا این اضغاث احلام دیگر چه بود...

1. توی ایست‌گاه اتوبوس ایستاده منتظرم. هندزفری در گوشم و صدای شجریان که می‌خواند "در این آرزوی خام، سوختیم و نشد" چند دقیقه‌ای می‌گذرد مثل همیشه چند نفر دیگر هم هستند. ناگه‌آن دستی بر سر شانه‌ام می‌زند و سلام می‌کند. سر بر می‌گردانم یکی از دوستان است. با خنده می‌گوید من الان چند دقیقه‌ای هست کنارت ایستاده‌ام ولی تو متوجه نشدی...

3. توی بانک مقابل باجه نشسته‌ام.  باجه‌دار دارد با رئیس صحبت می‌کند. بهشان نگاه می‌کنم یعنی (زود باشید کار دارم) رئیس متوجه می‌شود و می‌گوید "می‌خواید حالا کار ایشون رو راه بندازید." باجه‌دار شماره مشتری را سوال می‌کند. رئیس با تعجب می‌گوید چرا شماره مشتری؟ باجه‌دار به رئیس نگاه می‌کنه و می‌گه ایشون شاید تنها مشتری باشن که شماره مشتری رو از حفظ هستن و دوباره نگاهش سمت من میاد و میگه چند بود شماره؟ و منتظر است تا بگویم. هر چه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید. یک لحظه هیچ چیز یادم نمی‌آید. همه چیز را فراموش می‌کنم. شماره‌ی مشتری چیه؟ بعد می‌گم یادم نیست. باجه‌دار خنده‌ی عصبی می‌کند رئیس هم لبخند می‌زند تلاش می‌کنم تا یادم بیاد یه شماره می‌گم ولی اون نیست رئیس میگه شاید بهتر باشه همون شماره حساب رو حفظ کنید...

2. الان 5 ماهی هست که وب‌لاگ را به روز نکرده‌ام. هر بار خواسته‌ام بنویسم دستم به کی‌بورد نرفته. یا فرصت کی‌بورد فرسایی فراهم نشده. ولی کلن برای وب‌لاگ ارزش بیش‌تری نسبت به بقیه‌ی تریبون‌های این دنیای مجازی قائل‌م و شاید همین ترغیبم می‌کند تا از خیر وب‌لاگ نویسی نگذرم! فقط گاهی وقت‌ها ‌battery low یا به قول یکی از دوستان "باطری لاو" می‌شوم.

5. .... یادم نیست!

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۰/۰۲/۳۱ساعت 23:28  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


دست گلتون درد نکنه!!!


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۸ساعت 18:18  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

یکی از دوستان تعریف می‌کرد در ولایت‌شان جایی هست که وقتی‌که برف بیاید، روی برف سال قبل‌اش می‌نشیند. یعنی از سردی هوا، برف سال قبل آن‌قدر می‌ماند و آب نمی‌شود که برف سال بعد هم روی همین برف می‌نشیند و به همین ترتیب برف روی برف تل‌انبار می‌شود که به آن‌جا می‌گویند: "برف‌انبار".
حالا شده حکایت حال و اوضاع این روزهای وب‌لاگ‌های شخصی. از بس سرد و سوت و کور است، پست جدید با فاصله‌ی زمانی زیاد روی پست قبلی می‌نشیند. به این‌جور وب‌لاگ‌ها هم می‌توان گفت "پست‌انبار".

فعلن همین!



+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۳۰ساعت 0:35  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


ذوب آهن قهرمان.... نگین سبز ایران
ای ول، شکست و حذف الهلال در خاک عربستان چسبید.
مخصوصن خوش حالی آخر بازی بازی کنان ذوب که به سبک خوش حالی بازی کنان عربستانی بعد از بازی با ایران بود.
ذوب آهن قهرمان میشه امسال... ان شاءالله


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۹ساعت 17:43  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

برای این‌که نطق کور شده‌ی وب‌لاگ‌نویسی‌مان باز شود در 600مین پست این وب‌لاگ روی‌آورده‌ام به یکی از ابتدایی‌ترین تکنیک‌های وب‌لاگ‌نویسی. یعنی این‌که چیزی را جایی بخوانی بعد از آن خوشت بیاید و بخواهی آن را برای دیگران‌ هم تعریف کنی.
شرکت بریتیش تله‌کام فهرستی از بامزه‌ترین سوالاتی که مشتریان کامپیوتری یا اینترنتی این شرکت ارتباطی از مشاوران آن‌‌ها پرسیده‌اند منتشر کرده که البته مجله‌ی دانستنیها آن را چاپیده. (مجله دانستنیها  کاری از گروه مجلات هم‌شهری‌ست که با همان لوگوی دانستنیهای دوست‌داشتنی قدیمی که به علت مسائل مالی انتشارش متوقف شده بود در همان سبک و سیاق با تغییراتی جزئی، منتشر می‌شود. این مجله در زمره‌ی مجلات پاپیولار ساینس یا علوم عامه‌پسند یا همه‌فهم یا از نگاهی دیگر، دائره‌المعارفی‌ می‌گنجد).
البته این‌ها را ننوشتم که  تبلیغ مجلات هم‌شهری را کرده باشم و یک وقت فکر نکنید از این خز باری‌هایی که کلوپ دوست‌داران هم‌شهری در می‌آورند یک پست برای تبلیغات نوشته‌ام؛ نه.  حتا برعکس. به نظرم مجلات هم‌شهری معمولن خالی از مطلبند(غیر از یکی دو مورد) و از کم‌بود مطالب خوب و قابل تامل رنج می‌برند و فقط قشنگ‌اند و بیش‌تر روی فرعیات از قبیل جنبه‌های بصری و گرافیکی و کیفیت کاغذ توجه شده تا اصل کار که این جنبه‌های فرعی باید در خدمت آن باشد. یعنی اگر مجله‌خوان حرفه‌ای باشید سه سوته می‌توانی سر و ته یک مجله را در بیاورید و مطلب نخوانده باقی نگذارید. کاغذ و چاپ با کیفیت عالی و هزارتا امتیاز دیگه (که دیگر‌ مجلات از آن بی‌بهره‌اند) باعث شده  خودشان  را خفه کنند و تند تند مجله قشنگ ولی بی‌مایه بدهند بیرون و به قول قدیمی ‌ها از حول حلیم  در دیگ افتاده‌اند. در کل به نظرم گروه مجلات هم‌شهری در حال حاضر بیش‌تر  به یک  فست‌فود فرهنگی شبیه است! در مضرات فست‌فود هم که بسی گفته‌اند و نشنیده‌ایم. بگذریم که در این زمینه حرف بسیار است... برویم یک لقمه از این فست‌فود را بخوریم ببینیم چه مزه‌ای می‌دهد.
فقط با حس بخوانید و تصور کنید آن لحظه را. (بقیه در ادامه مطلب)



ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۵ساعت 0:15  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


به نظر شما در سریال جراحت، تا الان چند کشیده1 رد و بدل شده؟

1) 5
2) 6
3) 7
4) 8


لطفن گزینه‌ی مورد نظر خود را همین جا کامنت بگذارید.
به 5 نفر از کسانی که به جواب درست اشاره کنند ۱ عدد ساندیس چای‌نبات اهداء می‌گردد!


۱. چک، سیلی، Slap in the face

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۳ساعت 21:56  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

لطفا در این مکان روزه خواری نفرمایید!

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۷ساعت 2:51  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

گرمای ۴۰ درجه سیلسیوس و رطوبت بالای 65 درصد حتا در شرایط عادی، طاقت هر انسانی را طاق می‌کند، نفس کشیدن سخت می‌شود و بدن انسان تحلیل می‌رود چه برسد به این‌که جریان برق و آب قطع باشد و این‌که تو به خاطر عمل به وظایف دینی‌ات باید روزه هم بگیری، حتا تصورش هم سخت است. 
«برق و گاز که نباشد نان هم نمی‌توانیم بپزیم و الان سه روز است که آب هم نداریم.»
این‌ها را ام فواد می‌گوید مادری 64 ساله که ۱۵ فرزند دارد. مسلم است که سال‌های پرمشقتی را پشت سر گذاشته و این یعنی این‌که در این سن و سال در طی روزهای عادی هم توان زیادی برایت باقی نمی‌ماند. ولی بازهم به دین‌داری‌اش پای‌بند است و مثل خیلی از ما دنبال دلیل برای روزه نگرفتن نمی‌گردد. ام فواد می‌گوید: «به خاطر قطع آب و برق این سخت‌ترین ماه رمضانیه که ما می‌گذرونیم ولی ما روزه می‌گیریم و ادامه می‌دهیم.»

ابوجابر که در طبقه سوم یک آپارتمان بتونی ساده ۶ طبقه زندگی می‌کند می‌گوید در این آپارتمان 53 نفر زندگی می‌کنند. که هر طبقه در هر روز به 1500 لیتر آب برای برای پخت و پز، شست‌وشوی لباس، تمیزکردن و استحمام و... و از همه مهم‌تر برای نوشیدن نیاز دارند. این خانه مثل خیلی از خانه‌های دیگر به لوله آب شهری وصل نیست و آن‌ها مجبورند برای آوردن آب، هر روز مسافتی طی کنند تا بتوانند در مکان‌های عمومی که آب هست مخازن آب را پر کنند و به این‌جا بیاورند و بعدن با استفاده از پمپ، آب را به پشت‌بام برسانند و ... کار هر روزه‌ی ابو جابر همین است.
خانواده‌اش هم مشکلاتی دارند از دخترش که دریک مدرسه مجازی درس می‌خواند و خب به کامپیوتر و اینترنت نیاز دارد تا پسر هشت ساله‌اش که از لحاظ جسمانی وضعیت خوبی ندارد و یا برادر 31 ساله ابوجابر که ۳ تا بچه دارد و بستنی فروشی داشته ولی خرج ژنراتور و نگهداری دستگاه‌‌ها (و این‌که برای ۶ ساعت برق می‌بایست ۷ دلار هزینه کند)  برایش سنگین بوده و مجبور شده کارش را تعطیل کند و ... 

اگه می خوای بدونی از چی و کجا  دارم حرف می‌زنم از زندگی این روزهای یک خانواده توی نوار غزه برات می‌گم. از یک و نیم میلیون نفری که توی یه جای کم‌مساحت هر روز با این مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنند.
اگه فکر می‌کنی که با این روزه‌ای که می‌گیری خیلی هنر کردی و از خدا طلب‌کاری، یه لحظه وضعیت این آدم‌ها رو تو ذهنت تصور کن و پای‌بندی‌شون به دین‌داری در این شرایط سخت.

بالاخره معلوم نشد این کمک‌هایی که قرار بود به غزه بشه و این کشتی هایی که توی راه بودند و این همه سر و صدایی که به راه انداختند چی شد؟
از ایران هم قرار بود که یک سری از نمایندگان مجلس برن اون‌جا نماینده‌ها مشخص شدن ولی زمانش نه، صدا و سیما هم یه چند وقتی که خبر خاصی نداره به اخبار غزه می پردازه.

پ.ن:
۱. بخش عمده‌ای از نیروگاه‌های برق غزه در سال ۲۰۰۶ توسط اسرائیل بمب‌باران و تخریب شدند. هم‌چنین یکی دیگر از مشکلات عدیده دز این زمینه، عدم تامین سوخت نیروگاه‌هاست.
۲. به گفته سازمان ملل، 43 درصد از آب تصفیه شده  در شبکه‌ی آب فرسوده و آسیب‌دیده‌ی غزه  از بین می‌رود. و این شبکه آب  نیاز به تعمیرات اساسی دارد که با توجه به محاصره‌ی تحمیلی، این قضیه در حال حاضر غیر ممکن به نظر می‌رسد.
۳. این نوشته برداشت آزادی بود از
آخرین پست وب‌لاگ در غزه (In Gaza)

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ساعت 1:55  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

اگه حسن فتحی حداقل یه مختصری درباره‌ی دستور زبان اصفهانی (+ + + +) تحقیق کرده بود لهجه‌ها و حرف زدن بازیگرا تو سریال "در مسیر زاینده رود" این قدر مضحک و موهن از آب در نمی‌اومد.


+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۲۳ساعت 23:29  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۱) همه چیز از جایی شروع می‌شود که روزها می‌گذرد بدون این‌که اتفاق خاصی بیفتد. اندک اندک همه‌ی چیزهای خوب زندگی معنی‌شان را از دست می‌دهند. غذایی که می‌خوریم دیگر خوش‌مزه نیست، فیلم‌هایی که می‌بینیم دیگر نه جذاب است و نه جالب، عشق و دوستی دیگر معنای سابق خود را ندارد اما در مقابل، دندان‌درد هنوز همان‌قدر و شاید هم بیش‌تر دردناک است که قبلن بود؛ شاید ایراد اصلی روزمرگی همین است که در مقابل کم‌رنگ کردن لذت‌ها، رنج‌ها را پررنگ‌تر می‌کند، تنهایی را دردناک‌تر می‌کند. این‌جاست که به سلامت عقلی آدم‌هایی که دنبال جاودانگی یا دست‌کم طول عمر بیش‌تر هستند شک می‌کنیم احتمالن جاودانگی واقعی باید چیزی در عرض زندگی آدم باشد...

۲) حتمن شما هم در فیلم‌ها و کارتون‌های سابق دیده‌اید وقتی که یک بالن دارد سقوط می‌کند کیسه‌هایی که اطراف سبد بالن بسته‌ شده را باز می‌کنند تا سبک‌تر بشود و برود بالاتر. حتا بعضی وسایل اضافه را هم بیرون می‌اندازند تا از سقوط بالن جلوگیری کنند و بتواند به مسیر خودش ادامه بدهد. انسان‌ها هم گاهی وقت‌ها در مسیر حرکت‌شان مثل بالن‌ها می‌مانند با کلی از این کیسه‌های سنگین که به خودشان آویزان کرده‌اند که جلوی حرکت‌شان را گرفته. گاهی باید خیلی از این کیسه‌های سنگین را باز کرد. ولی جرات نداریم یا موقعیت‌اش پیش نمی‌آید. ولی ماه رمضان می‌تواند فرصت خیلی مناسبی باشد برای این‌که خیلی از این کیسه‌ها را باز کنیم تا برویم بالا. حالا بعضی‌هایش را به خاطر شرایط روزه‌داری مجبوریم از خودمان دور کنیم  و برای خیلی‌هامان ماه رمضان یک توفیق اجباری‌ست و همین می‌شود که آخرای ماه رمضان آدم احساس سبکی می‌کند. احساس می‌کند یک بار سنگین را از دوشش برداشته‌اند و روحش رفته آن بالا بالاها یا به‌تر بگویم کمی احساس آرامش می‌کنیم.


۳) روزه می‌گیرم تا روح عطش‌زده‌ام را سیراب کنم...

خدا رو شکر این ته مهای دلمون یکی دو قطره حال مونده برامون تا برای اومدن ماه رمضون شوق داشته باشیم. همینم غنیمته شاید تا سال دیگه همینم نداشته باشیم.


 یاعلی مدد است.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۹ساعت 22:30  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


یه پیش‌گو فقط آینده را می بینه، اونو به وجود نمی‌یاره.



+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۷ساعت 1:7  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

خدایا به تو پناه می‌برم.
خدایا به سوی تو می‌آیم.
خدایا بدبختم.
خدایا می‌سوزم.
خدایا قلبم در حال ترکیدن است.
خدایا رنج می‌برم.
خدایا جهان به نظرم تیره و تار شده است.
خدایا بی‌چاره شده‌ام.
خدایا عشق حتا عشق محبوب‌ترین کسانم مکدر شده است.
خدایا بدبختم.
خدایا، آسمان آمال و آرزوهایم تیره و کدر شده است،
به تو پناه می‌برم و دست یاری به سوی تو دراز می‌کنم، تو کمکم کن، نجاتم ده تسکینم بخش، به قلب دردمندم آرامش ده، جز تو کسی را ندارم و به راستی جز تو کسی را ندارم.

نمی‌توانم به هیچ‌کس اطمینان کنم، نمی‌توانم به امید هیچ‌کس زنده بمانم.
دلم از همه گرفته. از همه ناراحتم. از دنیا رنج می‌برم.
خسته‌ام، کوفته‌ام، پژمرده و دل‌مرده‌ام. با آن‌که همه مرا خوش‌بخت تصور می‌کنند. با آن‌که به سوی مهم‌ترین ماموریت‌ها می‌روم. با این‌که باید شاد و خندان باشم. ولی چه‌قدر افسرده و محزونم. حزن و اندوه قلبم را می‌فشرد حتا نمی‌توانم گریه کنم، آه بکشم. نزدیک است خفه شوم.

خدایا به تو پناه می‌برم. تو نجاتم ده. تنها و تنها تویی که در چنین شرایطی می‌توانی کمکم کنی، من به سوی تو می‌آیم. من به کمک تو محتاجم و هیچ‌کس جز تو قادر نیست که گره مرا بگشاید.

[ شهید چمران/10 می 1965/ازکتاب: خدا بود و دیگر هیچ نبود ]

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۴ساعت 0:53  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


غم و شادی

جنتی کرد جهان را زشکر خندیدن
آن‌که آموخت مرا هم‌چو شکر خندیدن

گرچه من خود ز عدم دل‌خوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن

به صدف مانم، خندم چو مرا درشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن

یک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا
جان هر صبح و سحر، هم‌چو سحر خندیدن

گر ترش روی چو ابرم، زدرون خندانم
عادت برق بود وقت مطر خندیدن

گر تو میر اجلی از اجل آموز کنون
بر شه عاریت و تاج و کمر خندیدن

ورتو عیسی صفتی؟ خواجه! در آموز ازو
بر غم شهوت و بر ماده و نر خندیدن

ای منجم اگرت شق قمر باور شد
بایدت بر خود و بر شمس و قمر خندیدن

هم‌چو غنچه تو نهان خند و مکن هم‌چو نبات
وقت اشکوفه به بالای شجر خندیدن...

مولانا

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۰۵ساعت 12:35  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


تمام شد!

جام تهی

خـــــــــــــــداحـــــــــــــــــافـــــــــــــظ
وو وو زلا، جابولانی، زاکومی،
ساکر سیتی، ژوهانس‌بورگ، کی‌پ تاون، روستن‌بورگ،
مسعود اوزیل ترک‌تبار، توماس مولر جوان، رونالدوی مغرور،
آقای بد لباس، دیه‌گوی دوست‌داشتنی،
شاه‌کار کامرانی‌فر، داوری افتضاح،
فرانسه‌ی بداخلاق، اروگوئه‌ی محترم،
ژاپن سخت‌کوش، هندوراس با شرافت،
انگلیس بی‌لیاقت، کره‌ی شش چهار صفر،
ایطالیای ناکام، غنای بدشانس،
تیکی‌تاکا، توتال فوت‌بال،
یک جهان گاف یک جام، کمی فوت‌بال وسط کلی تبلیغ،
و بالاخره
خداحافظ  8پای پیش گوی متمایل به راست
که هشتمین پیش‌بینی‌ات هشتمین برنده‌ی جام جهانی بود!

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۰۴/۲۱ساعت 2:27  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


:: قبل از هر چیز پست آداب ماه فوت‌بال را حتمن بخوانید.

۱.
بالاخره بعد از ماه‌ها انتظار، جام‌جهانی فوت‌بال امروز شروع می‌شود. یادمه قبل‌ترها در ایام نوجوانی عاشق فوت‌بال بودیم ولی الان فوت‌بال بیش‌تر مثل یک مْسکن می‌ماند برای فراموش کردن رنج زیستن تا یک عشق.

جام جهانی ۹۰ را خیلی یادم نیست تنها چیزی که یادم مانده برد کامرون از آرژانتین و بازی‌های روژه میلا و شادی خاصش و شیر کلمبیا(کارلوس والدراما) رودگولیت و اشک‌های مارادوناست.
جام‌جهانی ۹۴ دانش‌آموز راه‌نمایی بودم و خاطرات زیادی از آن سال به یادم مانده و برای من خاطره‌انگیزترین جام، همین جام ۹۴ بود. با توجه به این‌که بازی‌ها در کشور امریکا بود به زمان ما، اکثر بازی‌ها نیمه‌شب برگزار می‌شد ولی صبح روز بعد بازی‌ها را پخش مجدد می‌کردند. ضمن این‌که ماه محرم هم بود و چون تا دیر وقت می‌رفتیم روضه معمولن بازی‌های اول را می‌توانستیم ببینیم ولی بازی‌های دوم را فردا صبح می‌دیدیم.
یک‌بار تصمیم گرفتم بیدار بمانم و تا صبح هر دو بازی را ببینم. بعد از این‌که کلی آب به صورتمان زدیم و هفت هشت ده تا لیوان نسکافه نوش‌جان کردیم و بسان بای‌سیکل ران چوب کبریت توی چشممان گذاشتیم، موفق شدیم بیدار بمانیم.
بازی اول ایطالیا و نروژ بود که ساعت 2 و نیم برگزار شد و ایطالیا 1 بر صفر برد و بازی دوم هم کره‌جنوبی و بولیوی بود که صفر صفر شد. با این‌همه نخوابیدن و بیدار ماندن، از شانس بد ما کل 2تا بازی فقط 1گل داشت... ولی باز هم لذت‌بخش بود.

توی یکی از سخن‌رانی‌های همون روضه‌ها بود که یه حاج‌آقایی می‌گفتند:
«کدوم عقل سلیمی می‌گه از خواب ناز بزن و پاشو نماز صبح بخون؛ برو بابا کی حوصله داره. ولی فقط عشق به عبادت و معبوده که آدم از خوابش می‌زنه و بیدار می‌شه و نماز صبحش را می‌خونه.» حالا شده حکایت ما.
البته گاهی وقتا عشق به فوت‌بال برامون از نماز خوندن و عشق به عبادت پررنگ‌تره. یادمه کارتون فوت‌بالیست‌ها هم اون موقع‌ها پخش می‌شد و اونم به جاهای حساسش رسیده بود. خلاصه این‌که روزای خیلی خوبی بودن.
البته اون روزها تابستان یه معنی دیگه‌ای برامون داشت. ولی الان بهار و تابستان و پاییز و زمستون برامون یکیه. فقط 5شنبه و جمعه‌ها و روزهای تعطیله که اندکی با روزهای دیگر متفاوت است.

۲.این دوره از بازی‌ها خیلی تیم‌های جدید اومدن که انتظار نمی‌رفت حضور داشته باشند. به نظرم تیم اسپانیا شانس اولی قهرمانی‌ست. ضمن این‌که تیم صربستان هم می‌تواند پدیده‌ی این دوره از مسابقات باشد.
تیم ملی ایران هم طبق یک قرار نانوشته یک دوره در میان به جام جهانی می‌رود.  به دلیل بی‌کفایتی مدیران و ضعف سیستم، ما هم باید بازی‌های کره ‌شمالی و نیوزلند را نگاه کنیم و فقط حسرت بخوریم و یادمان باشد برای این‌که حسرت نخوریم، این‌جا به هیچ چیز و هیچ کس نباید دل بست و فقط باید امیدوار بود که یک روزی همه چیز درست شود!
به امید آن روز...

نلسون ماندلا

شماره‌ی ۳ و ۴ را از دل‌نوشت ابراهیم افشار در ویژه‌نامه ورزشی هم‌شهری(تماشاگر) با عنوان حسرت نام مستعار همه ماست نابودباد فوت‌بال! انتخاب کردم که خواندن متن کاملش توصیه می‌شود.


۳.حسرت نام کوچک خواهر من است. حسرت، اسم مستعار مادر توست. حسرت اصلن خود من، خود تو، همه‌ی بی برادران و بی سوگلی‌ها و چشم انتظاران است. وجود کبود همه‌ی ما. این مای بی‌وجود که مهدی باکری را دادیم و میرفندرسکی گرفتیم. شیردل کهنه سوار را دادیم و در ازایش یکی دو فقره علی کریمی و سه فقره امیر قلعه نوعی و چهار فقره علی سعیدلو و پنج فقره شیپورچی عظیم الچثه آذین شده گرفتیم. آه چه معامله وحشت آور و بی سودی. چه مغبون شدگان خسته‌ای هستیم ما. ببین کی‌ها را دادیم و کی‌ها را گرفتیم...

۴. حسرت نام بچه‌ی من است. حرمان نام نوزاد قدیمی توست. دیگر خسته شده‌ایم از فوت‌بال. از مناسباتی که بر آن حاکم است. از ریاکاری‌ها و مفسده‌هایش. نه آرمان‌گرایی می‌کنیم و نه نگاهی مهندسی به فوت‌بال داریم. این یلخی‌ترین نوع اداره‌ی فوت‌بال است. بر بساطی که بساطی نیست، فوت‌بال همه چیز را می‌کشد. چهارتا آدم کم غمق، میلیاردها اسکناس بی‌زبان، معادلات فساد آور و ... آدم‌های کوچولو، فکرهای کوچولو، ساختمان‌های کوچولو، پروژه‌های کوچولو، این همه دار و ندار ما در فوت‌بالی است که امروزه به منزله‌ی ناجی جوامع غربی و شرقی شناخته می‌شود. اجازه بدهید با صدای بلند و در گوش خودم بگویم: نابود باد فوت‌بال! این تنها راه عقده گشایی من از ابزاری‌ست که می‌تواند جامعه را به سعادت نزدیک کند اما... اما... اما... حیف...

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۰۳/۲۱ساعت 12:2  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به‏ ‏نام‏ ‏خداوند‏ ‏بخشنده‏ ‏مهربان‏ ‏

موزه فرش ایران

امروز‏ ‏۵شنبه‏ ‏بیستم‏ ‏خرداد‏ ‏ماه،‏ ‏مصادف‏ ‏با‏ ‏روز‏‏ ‏جهانی‏ ‏صنایع‏ ‏دستی‏،‏ ‏بازدید‏ ‏از‏ ‏موزه‏ ‏ها‏ ‏رایگان‏ است‏!‏



+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۳/۲۰ساعت 0:27  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

GAME OVER در 4باغ!
خاطرات من از یک سفر درون شهری(3)


جوان سیاه‌پوش به سرعت از باغ‌چه بیرون می‌آید و انگار که چیز هراس‌ناکی دیده باشد به سرعت شروع می‌کند به دویدن. قمه‌‌اش خونی‌ست. نگرانی‌ام بیش‌تر می‌شود. در حین دویدن به دوستش هم اشاره‌ای می‌کند و او هم پا به فرار می‌شود.
صدای آژیر پلیس به گوش می‌رسد. پسرک را می‌بینم که آرام آرام بیرون می‌آید نفس راحتی می‌کشم. در حالی که گریان است صورتش حسابی کبود شده و خراش برداشته. کتف راستش مجروح شده و آستینش پر از لکه‌های خون است. خودش را جمع و جور می‌کند و با لباس‌های خاک‌آلود و کتف خون‌آلود وفتی می‌بیند جوان سیاه‌پوش دور شده چند فحش رکیک می‌دهد و بعد هم داد بلندی می‌زند و در حالی که دستش را جلوی چشمش گرفته گریه می‌کند. به نظرم این یک واکنش روان‌شناختی طبیعی‌ست برای تخلیه روانی بعد از آن همه تنش، فشار و تحرکات عصبی.
ماشین پلیس در ترافیک گیر کرده. دو جوان سیاه‌پوش به آن‌طرف خیابان می‌روند و دیگر نمی‌بینمشان...
در چند ماه گذشته این چندمین درگیری بود که در خیابان و از نزدیک می‌دیدم.
این‌ها به مثابه‌ی نشانه‌ی نگران‌کننده‌ی سبعیت جنون‌آمیزی‌ست که جامعه ما به آن مبتلا شده. و شاید یکی از مهم‌ترین دلایل افزایش آن،(در آن برهه از زمان) التهاب تحمل‌ناپذیری‌ست که شرایط موجود(پس از انتخابات) در میان شهروندان برانگیخته.
بعدازظهر 5شنبه‌ها خیابان‌ها به طرز حیرت‌انگیزی شلوغند و تمرکز و فشردگی به حد اعلی می‌رسد. انگار همه‌ی مردم با هم قرار گذاشته‌اند که در این ساعت به خیابان بیایند. مخصوصن اگر خیابان 4باغ باشد آن هم از نوع عباسی( نه بالا و نه پایین و نه صدر خواجو) که مثل لانه مورچه‌ها می‌ماند مردم روی سر و کله‌ی یک‌دیگر راه می‌روند.
ولی این شلوغی بی دلیل نیست. بر عکس خیلی از خیابان‌ها که جای ایستادن و وقت گذرانی نیست و آدم را پس می‌زنند و از خود می‌رانند و اکیدن به خانه‌ها رجعت می‌دهند، توی 4باغ عکس این قضیه حاکم است و چه‌قدر خوب بود اگر این خیابان را به روی ماشین‌ها می‌بستند و می‌شد راحت با پای پیاده و یا 2چرخه و یا با درشکه طی طریق کرد.
از روی جوی می‌پرم وارد پیاده‌رو می‌شوم 3، 2، 1... شروع شد: بعد از آن فایت استریت نوبت می‌رسد به فشن استریت. این‌جا درست مثل سالن‌های مد و فشن می‌ماند.
چهره‌هایی با زیبایی‌های اغراق شده و معصومیتی کم‌رنگ که در پس جلوه‌های ویژه‌ی غلیظ، پنهان و یا گم شده‌اند. از روبه‌رو می‌آیند نزدیک می‌شوند و سپس می‌گذرند. ذهنم شروع می‌کند به ساختن ترکیب‌های جدید، مثلن "هفته‌ی فشن اصفهان" خنده‌ام می‌گیرد از این ترکیب. 
یادم می‌آید زمانی دبیر ادبیاتمان می‌گفت: پیرایش برای مردان است  و آرایش برای زنان و به کاربردن آرایش‌گاه برای مردان درست نیست. پیرایش یعنی زینت دادن سر با کاستن از مو. و آرایش یعنی آراستن و در کل پیراستن یعنی زدودن و آرایش و آراستن یعنی افزودن... ولی الان فرق کرده. همان آرایش‌گاه مردانه و آرایش‌گاه زنانه درست‌تر به نظر می‌آید. 
سرعت می‌گیرم برایم مثل یک بازی می‌ماند. با سرعت می‌روم و باید حواسم باشد به کسی نخورم. با این آدم‌های سر به هوا. خصوصن زن‌ها که مثل خواب‌گردها می‌مانند و اگر چیزی پشت ویترین مغازه‌ها چشم‌شان را گرفت همین‌طور که دارند راه می‌روند بدون هیچ آلارمی یک‌مرتبه می‌ایستند و غرق آن می‌شوند و تو باید خیلی حرفه‌ای و هش‌یار باشی که به آن‌ها نخوری.
این هم از سختی‌های این بازی‌ست و در سطح سخت (high level) آن قانون این است که کوچک‌ترین برخوردی باغث می‌شود GAME OVER شوی. ضمن این‌که تو نمی‌توانی از پیاده‌رو خارج شوی و از خیابان گذر کنی. ولی در سطح متوسط (medium level) شاید اگر چند برخورد هم داشته باشی اشکالی نداشته باشد.
بعضی جاها که خیلی شلوغ باشد و معطلی داشته باشد بازی را در سطح آسان (easy level) می‌گذارم و می‌روم سمت خیابان و 2باره وارد پیاده رو می‌شوم (اصلن این خودش می‌تواند  بیس یک بازی شود.)
سرعتم خیلی زیاد شده و به خوبی یکی یکی آدم‌ها را رد می‌کنم. چیزی نمانده به میدان  انقلاب برسم.
دسته‌ای زن چادری را رد می‌کنم و بعد همین طور که دارم با سرعت می‌روم  می‌شنوم که کسی دارد می‌گوید مینا، مینــــــا و ناگهان چیزی شبیه به صخره جلویم سبز می‌شود و من محکم می‌خورم بهش. یک جوان تنومند با تی‌شرت زرد چسبان و آستین کوتاه که عضلاتش حسابی خودنمایی می‌کنند. اصل بادی بیلدینگ. توی دستش دو تا بستنی کاکائویی برج گرفته(بود). احتمالن یکی برای خودش و یکی هم برای مینا که صدایش می‌کرد.
وقتی بهش خوردم فقط کمی دستش تکان خورد و بستنی که در دست چپش بود کج شد و قسمتی از آن کنده شد و افتاد روی کفشش و کمی هم روی شلوارش. نگاهی به من کرد و نگاهی به بستنی. من خشکم زده بود و متعجب از این اتفاق. و عصبانی گفت اقلن یه ببخشیدی چیزی؟
و من بلافاصله گفتم ببخشید.
در همین حین دختر جوان و قد بلندی  آمد و زد زیر خنده. لابد باید مینا باشد.

- معلومه کجایی؟
- همین‌جا بودم. دم این مغازه کناریه. چی شده؟
نگاهی به من کرد و بستنی‌ها را داد به مینا و با دستمالی که از جیبش در آورده بود کفش و لباسش را پاک کرد.
گفتم آقا می‌خواین اونو بدین به من یکی دیگه...
-نه خیر لازم نکرده.
پس خدا حافظ
و راه افتادم...

ادامه دارد...


خاطرات من از یک سفر درون شهری (1) روز 43 غروب
خاطرات من از یک سفر درون شهری (2) جایی برای پیرمردها

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۰۲/۱۰ساعت 22:45  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان



ادامه‌ی مطلب دارد.

 

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۲/۰۲ساعت 22:56  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


persian gulf matches


بین این همه اتفاقات ریز و درشت دیگه کسی حواسش به خلیج فارس نیست. این که میزبانی بازی‌های هم‌بستگی(؟)کشورهای اسلامی را به خاطر خلیج فارس از ایران گرفتن و هیچ کس هم ککش نگزید.
این‌که غرور ملی‌مون خدشه‌دار شده.
این‌که در سال اصلاح الگوی مصرف این‌همه هزینه شده در صورتی که می‌شده که نشه.

این‌که...

و این‌که ما هنوز منتظریم تا پاسخ قاطعی به این کار داده بشه.
یه کار ماندگار و فراموش نشدنی...



1. یکی از ویژگی‌های وب‌لاگ 2نفره اینه که یکی میگه من پست می‌ذارم بعد اون یکی منتظر میشینه(شایدم می‌ایسته) تا اونی که گفته من پست می‌ذارم پست بذاره(یاد یه مرغ دارم روزی  دو تا تخم می‌ذاره افتادم، فکر کن: یه مهدی شیخ هست روزی سه تا پست می‌ذاره. چرا سه تا؟ پس چندتا؟ دوتا...) بعد اون اولیه هی سرش شلوغه و فرصت نمی‌کنه و دومی هم هنوز منتظره بعد یهو دو تاشون باهم توی یه هفته ده تا پست می‌ذارن و بعد دوباره اونجوری میشه.

2. عکس بالا از خودمان می‌باشد.


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۱۱ساعت 1:12  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


خاطرات من از یک سفر درون شهری (2)


اتوبوس خلوت است. کنار پنجره جایی پیدا می‌کنم و روی یک صندلی زردرنگ می‌نشینم... تازگی‌ها شهرداری اصفهان در بعضی خطوط، برداشته چهار صندلی میانی اتوبوس‌ها را به رنگ زرد چشم‌کورکن در آورده. و اعلام کرده: آهـــای! این صندلی‌ها ویژه‌ی "افراد توان‌خواه" است. خب این‌جا تقریبن فرهنگ شده و طبق یک قانون نانوشته هر وقت پیرمرد یا فردی که توانایی ایستادن ندارد آمد اگر جوانی نشسته باشد سریع بلند می‌شود و جایش را به او می‌دهد. و اگر این‌کار را نکند نگاه‌های شماتت بار دیگران آن‌قدر سنگین هست که کسی تاب تحمل ندارد. حتا بچه‌های دبستانی هم این را می‌دانند و با ذوق و شوق این کار را می‌کنند. به دفعات دیده‌ام که برای روحانیون جهت احترام به شأن‌شان هم دیگران جا داده‌اند و یا برای خانم‌هایی که کودکی در آغوش دارند یا جالب تر از آن برای توریست‌ها.
به نظرم این‌کار علاوه بر این‌که جای هیچ توجیهی ندارد نوعی توهین به شهروندان هم هست. تند می‌رود و گاهی ترمز ناگهانی می‌زند. وقتی که به بدن اینرسی حرکتی وارد شود و یک مرتبه تبدیل شود به اینرسی ساکن بدن هنوز به راه خودش ادامه می‌دهد و این باعث می‌شود که تعادل به هم بخورد. 

اینرسی، لختی، یا ماند، تمایل جسم است به حفظ وضعیت فعلی.
یعنی جسم ساکن تمایل به حفظ سکون دارد و جسم متحرک تمایل به ادامه‌ی حرکت بر خط مستقیم، با سرعت ثابت. در واقع، اینرسی در مقابل تغییر موقعیت حرکتی نوعی مقاومت ایجاد می‌کند. وجود این خاصیت که موجب ثبات در اشیاست، بر ضرورت وجود علت برای روی‌دادها دلالت می‌کند؛ چرا که به حرکت واداشتن یک جسم ثابت نیازمند اعمال نیرو است، و چنین است از حرکت باز داشتن یک جسم متحرک.
به طور کلی مقاومت یک جسم را در برابر هرگونه تغییر اعم از حرکت و یا سکون، اینرسى آن جسم می‌گويند.

راننده خیلی عجله دارد. احتمالن قبلن معلم علوم بوده و این‌جا را با آزمایش‌گاه علوم اشتباه گرفته و می‌خواهد اینرسی ساکن و حرکتی را به صورت عملی نشان‌مان بدهد یا قبلن راننده آمبولانس بوده و فکر کرده ما حال‌مان خیلی بد و وضع‌مان وخیم است یا این‌که می‌خواهد برود دبلیو.‌سی.
چندین بار تکرار می‌شود با هر ترمز مسافران تکان شدیدی می‌خورند و اگر محکم ننشسته باشند ممکن است جند متر به این طرف و آن‌طرف پرت شوند. کم‌کم اعتراض‌ها شروع می‌شود بیش‌تر از سمت خانم‌ها.
- صدایی با عشوه می‌گوید: آقا این چه وضعشه؟ یه کم آروم‌تر. (پسر جوانی که رو به‌ رویم نشسته نیشش باز می‌شود. نگاهم را از او بر می‌گردانم و به بیرون نگاه می‌کنم.)
-مرتیکه انگار سر می‌بره خبر مرگش.
پیرمردی که کنارم نشسته و چهره‌ی مهربان و آرامی دارد می‌گوید: «در زندگی آدم باید دستگیره داشته باشه و‌گرنه در تکان‌های شدید می‌خوره زمین.» و بعد ساکت می‌شود. متبسم نگاهش می‌کنم لبخند ملایمی می‌زند و من در دلم می‌گویم: اووو چه جمله‌ی حکیمانه‌ای!
صدای راننده با لهجه غلیظ اصفهانی درمیاد: «اِگه یواش بریم میگن چرا یواش می‌ری اگه تند بریم یه جور دیگه. آ من نیمی‌دونم با چه سازی اینا باید رقصیـد
پیرمرد دیگری که نزدیک به راننده نشسته با ظاهری مرتب و کت و شلوار کرم و کراوات سرمه‌ای که آدم را یاد رئیس‌جمهور برزیل می‌اندازد انگار که منتظر فرصت بوده، می‌زند زیر خنده و می‌گوید: «نعوذ بالله خدا هم نمی‌تونه این مردم رو راضی کنه! آقا همین چند وقت پیش رفته بودیم عروسی جاتون خالی. یه شام مفصل و عالی دادن. انصافن همه چیزش خوب بود. بعد که شامو خوردیم یه آقایی در اومد گفت همه چیزش خوب بود فقط ته‌دیگش یخته سفت بود.» و بعد 2باره زد زیر خنده و همه باهاش خندیدند.
یکی دیگه گفت چه اشکالی داره حالا که ترافیک نیست تند بره. تازه ما هم زودتر به کارامون می‌رسیم. معلوم است که بار اول است که در این خط سوار شده. چون این خط ویژه است و هیچ وقت ترافیک ندارد و همیشه همین‌طور بوده.

سرعت اتوبوس رفته رفته کم می‌شود. بعد کمی شلوغی می‌بینم البته به طور پراکنده و بیش‌تر در پیاده رو. ماشین‌های جلویی به کندی حرکت می‌کنند. حدس می‌زنم اتفاقی افتاده یا در حال وقوع است ولی انگار کسی جرات ندارد جلو برود و فقط از دور نظاره‌گرند.
اتوبوس هم‌چنان به حرکت لاک‌پشت‌وار خود ادامه می‌دهد. حدسم درست است...
با فاصله‌ی ۷-۸ متری از شلوغی ۲ پسر جوان که هیکل تنومندی دارند و هر ۲ سرتاپا سیاه‌پوش هستند هر کدام ۱ دست پسر نوجوانی را گرفته‌اند و به زور می‌کشند. پسرک لاغر است و موهایش به قدری آشفته و سرکش‌اند که انگار می‌خواهند از فرق سرش بگریزند. شلوار جین پوشیده و کاپشن قهوه‌ای با ۴خانه‌های کرم. پسرک مقاومت می‌کند ولی زورش نمی‌رسد. چهره‌ی هراسانش مثل کسی‌ست که ملک‌الموت را دیده؛ ترس و وحشت در چهر‌ه‌اش موج می‌زند. کمی‌ بیش‌تر که توجه می‌کنم ردی از خون از کنار ابروی چپش معلوم است. برای ۱ آن پسرک دستش را از دست‌شان می‌کشد و شروع می‌کند به دویدن. جوان سمت راستی دنبالش می‌دود. یک قمه هم در دستش است که من تا آن موقع ندیده بودم. پسرک می‌خواهد از روی شم‌شادها بپرد و داخل پارک برود که جوان سیاه‌پوش به او می‌رسد پسرک پایش به شم‌شادها گیر می‌کند و در باغ‌چه زمین می‌خورد. جوان سیاه‌پوش با تندخویی و غضب مهارنشدنی روی او می‌پرد. دیگر چیزی معلوم نیست فقط دستان جوان سیاه‌پوش را می‌بینم و رقص قمه را که به سرعت چندین بار بالا و پایین می‌رود. دل‌هره‌ای گنگ به قلبم چنگ زد. (یاد بهنود شجاعی می‌افتم) نفسم در سینه حبس شده و بدنم داغ شده. جوان سیاه‌پوش بلند می‌شود و لگدی هم نثار پسرک می‌کند. معلوم نیست چه بلایی سر پسرک آمده...

ادامه دارد...


به خواست خدا و با استعانت از پیش‌گاه حضرت ولی‌عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) و به کوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین و با ادای احترام به مقام شامخ شهدا از صدر اسلام تا همین الآن و با اجازه‌ی پدر مادر و سایر بزرگترا این نوشته یک قسمت دیگر(و شاید چند قسمت دیگر) دارد!

خاطرات من از یک سفر درون شهری (1) روز 43 غروب

 برای زلزله‌زدگان هائیتی دعا کنیم.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۲۳ساعت 1:37  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

بين ياد داشت‌هايم يک برگه‌ي سفيد پيدا می‌کنم که فقط عنوان دارد ولي هر چه فکر کردم يادم نمي‌آيد چه مطلبي مي‌خواسته‌ام بنويسم.

به نام خدا
روز 43 غروب ----> ...

فقط همین. خب، پس شروع مي‌کنم به نوشتن تا يادم بيايد. چه عنوان درگیرکننده‌ای...
روز 43 غروب يعني روزي که خورشيد 43بار طلوع کرده. خب ديگر چه؟ اين‌جا در سياره‌ي ارض که اين امکان وجود ندارد. احتمالن بايد جايي دي‌گر اين اتفاق بيفتد. شايد در سياره‌اي دي‌گر. بايد بگردم تا بفهمم اين اتفاق در کجا مي‌افتد و کجا شنيده‌ام که مي‌خواسته‌ام مطلبي با اين عنوان بنويسم.

خاطرات من از يک سفر درون شهري

توي ايست‌گاه اتوبوس کتفم را تکيه داده‌ام و مثل برج پيزا کج ايستاده‌ام. حوصله نشستن ندارم. دقايقي بي‌هدف به اطراف نگاه مي‌کنم. چند متر آن طرف‌تر چند دختر نوجوان گرد ايستاده‌اند. يکي‌شان دستش را جلوي دهانش گرفته و مي‌خندد و ابروانش به سمت بالا کشيده شده‌اند و چشمانش بازتر. دارد چيزي تعريف مي‌کند و آن‌طور که معلوم است هيجان‌زده شده و دستش را جلوي دهانش گرفته تا صدايش کم‌تر در محيط پخش شود و بقيه هم متبسم به او توجه مي‌کنند. کمي نزديک‌تر يک خانم مسن با چرخ‌دستي که پر است از مواد غذايي نشسته و به نقطه نامعلومي خيره شده است.

دخترها همه باهم بلند مي‌خندند و حلقه‌شان براي چند لحظه از هم مي‌پاشد.
چند قدم دورتر از آن‌ها دختري ايستاده و به زمين زل زده انگار غرق در افکارش است. يک کيسه نايلوني سفيد در دستش گرفته و از اين پا روي آن‌يکي مي‌اندازد و با آن  بازی می‌کند. احتمالن باید مضطرب باشد.
توي پياده‌رو دوتا روحاني جوان از دور آرام آرام در حالي که باهم صحبت مي‌کنند نزديک مي‌شوند. هر 2 عمامه سفيد و عباي شکلاتي دارند. هم‌چنين هر 2 هم‌زمان فقط اندکي اضافه وزن دارند. ياد بستني 2قلو مي‌افتم. خنده‌ام می‌گیرد. بعضی از این روحانیون وقتی طلبه و جوان هستند خیلی ناز هستند ولی...
نزديک‌تر که مي‌آيند کيفيت تصوير و صداشان به‌تر به چشم و گوش مي‌رسد. خيلي جوان نيستند با کمی ارفاق در سال‌هاي آخر جواني‌شان. مي‌آيند و کنارم مي‌ايستند. دارم نگاه‌شان مي‌کنم که نگاهم در نگاه‌شان تلاقي مي‌کند يکي‌شان مي‌گويد سلامُن‌عليکم من هم مي‌گويم: سلامن‌عليکم و رحمت الله. لبخند مي‌زنند و سري تکان مي‌دهند و 2باره مشغول صحبت کردن مي‌شوند. صداشان آن‌قدر بلند و فاصله‌شان آن‌قدر کم است که صحبت‌هاي‌شان راحت به گوشم مي‌رسد.
-اخيرن... همين دي‌روز موردي داشتيم که دختر خانم اصرار داشتند حق طلاق با ايشون باشه.
-خب طبق اون مواردي که در عقدنامه ذکر شده حق طلاق با مرده.
-بله ما هم عرض کرديم و هر چي با دختر خانم صحبت کرديم تا منصرفشون کنيم فايده‌اي نداشت.
-خب آقا مي‌تونن وکالت بدن به خانم براي اين‌کار و در ضمن مهريه رو هم به طور کامل آقا بايد پرداخت کنه...
و باز هم سر اين موضوع با هم صحبت مي‌کنند. مردي از جلويم رد مي‌شود. کت و شلواري با موهاي فر و نامرتب و ريشي 2روزه و عينکي با فرم‌هاي مشکي و يک کيف چرمي ديپلمات که به دست چپش گرفته. مي‌رود و جلوي دخترٍ مضطرب مي‌ايستد و با دختر دست مي‌دهد. به‌شان نمی‌آید که زن و شوهر باشند. حتا پدر و دختر. خب حتمن خواهر و برادر هستند. يکهو دختر مي‌زند زير گريه مرد کمي حرف مي‌زند و دختر سرش پايين است و هم‌چنان دستش در دست مرد و با دست ديگر اشک‌هايش را پاک مي‌کند. چه زود اشکش جاری شد.
مرد دستش را از دست دختر گريان رها مي‌کند و کيفش را به دست راستش مي‌دهد و با دست ديگر شانه دختر را مي‌گيرد و با قدم‌هايي شمرده راه مي‌افتند. مرد هم‌چنان حرف مي‌زند.
اتوبوس از دور نمايان مي‌شود. با ديدن ما به نرمي ايستاد، دهانش را باز کرد، مسافران منتظر را هورتي بالا کشيد و غرش‌کنان و عصباني راه افتاد...

ادامه دارد...

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۸/۱۰/۱۲ساعت 0:41  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

نماز ظهر عاشورا/طرح از بهمن وخشور/خبرگزاری مهر


در مقتل‌الشمس آمده است:"ابوثمامه‌عمرو بن‌عبدالله صائدي" چون قتل پي درپي ياران را ديد، به حسين(علیه‌السلام) عرض كرد: ياابا عبدالله فدايت شوم! اين لشگر به تو نزديك شده‌اند، اما تا ما كشته نشويم تو را نكشند، من دوست دارم و اگر خدا بخواهد نماز را كه اينك وقت آن رسيده است برپاي دارم و آن گاه نزد خدا روم.


حسين (علیه‌السلام) فرمود: نماز را يادآور شدي، خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد، آري اول وقت است. از اينان بخواهيد ازما دست بردارند تا نماز بخوانيم.

چون اين پيام به دشمن رسيد، حصين بن تميم گفت: نماز شما قبول نيست. حبيب بن مظاهر پاسخ داد: به گمان تو نماز خاندان پيامبر قبول نيست؟ ولي نماز مي‌خواره‌اي چون تو قبول است؟
امام (علیه‌السلام) به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفي دستور داد، از هجوم دشمن پيش‌گيري كنند، سپس آن حضرت نماز ظهر را با نيمي از يارانش به پاداشت و چون در محاصره دشمن بود نماز خوف به‌جا آورد.

گفته‌اند سعيدبن عبدالله حنفي،جلوي حسين(علیه‌السلام) ايستاد و خود را هدف تيرهاي دشمن قرار داد او پيوسته از امام نگاه‌باني مي‌كرد به گونه‌اي كه حسين(علیه‌السلام) به هر سو كه مي‌گرديد او پيش رويش خويشتن را سپر مي‌ساخت تا هنگامي كه بر اثر تيرهاي بسيار توانش را از دست داد و بر زمين افتاد و در اين حال مي‌گفت:
پروردگارا! لعنت عاد و ثمود را بر آنها بفرست و پيامبرت را از جانب من سلام برسان و آن‌چه از درد و زخم را كه به من رسيده است، به او ابلاغ كن، كه من در ياري فرزند دختر پيامبرت تنها پاداش تو را خواهانم.


آیا خواندن نماز ظهر عاشورا در میدان نبرد، که خطر جانی بسیار داشت کار صحیحی بود؟
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۰۶ساعت 12:6  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


برگ در انتهای زوال می‌افتد...
و میوه در انتهای کمال...

بنگر که چه‌گونه می‌افتی.


+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۸/۰۹/۰۷ساعت 17:36  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۱. بعد از خواندن پست قبل و کامنت‌هایش، فکر کردم که ظرفیتی ایجاد شده تا این پست را بعد از دو سال و نیم به حالت اولش برگردانم ولی باز هم مهدی راضی نشد. فعلن فقط کامنت‌های آن پست را باز کردم. خواندنش خالی از لطف نیست.
۲. این پست را هم اگر دوست داشتید ببینید.
۵. همه‌مون چرت و پرت می‌نویسیم ولی بعضی‌ها قشنگ‌تر.
۳. وب‌لاگ ساج با نام سر و سامان هم راه افتاد.
۴. از آدم‌هایی که توی مراسم ازدواجشون خلاقیت به خرج می‌دن و یه جور خاص برگزارش می‌کنن یا از وسایل عجیب غریب استفاده می‌کنن خوشم میاد. مثلن همین چند هفته پیش، یه زوج مراسم‌شون رو نوک کوه برگزار کردند و یا موارد عجیب و غریب دیگه. ۵شنبه شب هم یه مورد جالب و کم نظیر دیدم که چند تا عکس ازش گرفتم.
عکس‌ها رو می‌تونید این‌جا ببینید.


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۸/۲۲ساعت 22:2  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


برای دیدن عکس در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید.

زاینده رود زنده شد.

گزارش تصویری آب‌گیری زاینده رود

آب رفته به جوی باز گشت (گزارش تصویری)


+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۸/۰۸/۱۲ساعت 1:10  توسط محمد جواد ملکوتی  | 



به نام خداوند بخشنده مهربان

میلاد امام رضا(علیه السلام) را به همه دوستان تبریک عرض می‌کنم. هشت حدیث از امام پیش‌کش شما.
این مطلب را هم دو سال قبل نوشتم. بخوانیدش.

1.
زمانى‌ بر مردم‌ خواهد آمد كه‌ در آن‌ عافيت‌ ده‌ جزء است‌، كه‌ نه‌ جزء آن‌ در كناره‌گيرى‌ از مردم‌، و يك‌ جزء آن‌ در خاموشى‌ است‌.

(تحف‌ العقول‌، ص‌ 470)


2.
زمانى‌ كه‌ حاكمان‌ دروغ‌ بگويند، باران‌ نبارد و چون‌ زمام‌دار ستم‌ ورزد، دولت‌، خوار گردد، و اگر زكات‌ اموال‌ داده‌ نشود چهار پاپان‌ از بين‌ روند.

(بحار الانوار، ج‌ 73، ص‌ 373)


3.
خداوند سه‌ چيز را به‌ سه‌ چيز ديگر مربوط كرده‌ است‌ و به‌ طور جداگانه‌ نمى‌پذيرد.
نماز را با زكات‌ ذكر كرده‌ است‌، هركس‌ نماز بخواند و زكات‌ ندهد نمازش‌ پذيرفته‌ نيست‌. نيز شكر خود و شكر از والدين‌ را با هم‌ ذكر كرده‌ است‌. از اين‌ رو هركس‌ از والدين‌ خود قدردانى‌ نكند از خدا قدردانى‌ نكرده‌ است‌. نيز در قرآن‌ سفارش‌ به‌ تقوا و سفارش‌ به‌ ارحام‌ در كنار هم‌ آمده‌ است‌. بنابراين‌ اگر كسى‌ به‌ خويشاوندانش‌ رسيدگى‌ و احسان‌ ننمايد، با تقوا محسوب‌ نمى‌شود. 

(عيون‌ اخبار الرضا، ج‌ 1، ص‌ 258)

4.
هرگاه‌ مردم‌ به‌ گناهان‌ بى‌سابقه‌ روى‌ آورند به‌ بلاهاى‌ بى‌سابقه‌ گرفتار مى‌شوند.

(اصول‌ كافى‌، ج‌ 3، ص‌ 377)

5.
با سلطان‌ و زمام‌دار با ترس‌ و احتياط هم‌راهى‌ كن‌، و با دوست‌ با تواضع‌، و با دشمن‌ با احتياط، و با مردم‌ با روى‌ خوش‌.

(بحار الانوار، ج‌ 78، ص‌ 356)

6.
مردم‌ از كسى‌ كه‌ با صراحت‌ و صادقانه‌ با آنها رفتار كند خوششان‌ نمى‌آيد.

(بحار الانوار، ج‌ 78، ص‌ 357)

7.
اگر بهشت‌ و جهنمى‌ هم‌ در كار نبود باز لازم‌ بود به‌ خاطر لطف‌ و احسان‌ خداوند مردم‌ مظ‌يع‌ او باشند و نافرمانى‌ نكنند.

(بحار الانوار، ج‌ 71، ص‌ 174)

8.
از حضرت‌ امام‌ رضا (عليه السلام) درباره‌ خوشى‌ دنيا سؤال‌ شد. فرمودند: وسعت‌ منزل‌ و زيادى‌ دوستان‌. 

(بحار الانوار، ج‌ 76، ص‌ 152)

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۸/۰۸ساعت 8:8  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

اخيرن کتابي مي‌خواندم با عنوان 28 اشتباه نويسندگان. به قلم جودي دلتون و ترجمه‌ي محسن سليماني. البته نام اصلي کتاب The 29 most common mistakes and how to avoid them مي‌باشد. که مترجم يکي از اشتباهات را که به مسئله بازاريابي نشر در امريکا مي‌پرداخته و با مسائل نشر در ايران ارتباطي نداشته، حذف کرده.
در يکي از بخش‌هاي کتاب به اين نکته اشاره شده که شايد يکي از دلايلي که خيلي‌ها در کار نوشتن امروز و فردا مي‌کنند، اين باشد که آن‌ها مجبور نيستند بنويسند. نوشتن در زندگي آن‌ها هرگز نياز درجه اول نبوده است. وقتي مي‌خواهند مطلبي بنويسند با کوچک‌ترين دليل ذهن آن‌ها منحرف مي‌شود: بعضي وسايل را بايد تعمير کنند، غذا بپزند، چمن‌هاي باغ‌چه را کوتاه کنند و... اين چيزها براي بسياري از نويسنده‌ها در اولويت اول است و اساسن مهم‌ترين مسئله براي آن‌ها، خانواده‌ي آن‌هاست.
پرداختن به دو اولويت اصلي، سخت يا حتا غير ممکن است در واقع مثل اين مي‌ماند که با يک سکه بيست و پنج سنتي به شکلات‌فروشي برويم؛ در اين صورت مجبوريم فقط يک چيز انتخاب کنيم!

اگر در جمله‌هاي قبل پيش از هر کلمه‌اي که از مصدر نوشتن ساخته مي‌شود وب‌لاگ را اضافه کنيم و اندکي تغييرات بدهيم اين‌ها در باب وب‌لاگ ننويسي هم صدق مي‌کند. تصور کنيد که با يک سکه بيست و پنج سنتي رفته‌ايم در يک مغازه شکلات‌فروشي.
مثلن مواقعي که کارهاي مهم‌تري داريم بي‌خيال وب‌لاگ‌نويسي مي‌شويم. مصداق بارز آن دوستاني که متاهل مي‌شوند يا مشغول نوشتن پايان‌نامه مي‌شوند و...
حالا شده حکايت وب‌لاگ‌ننويسي ما. البته شايد اين يکي از پيش‌پا افتاده‌ترين دلايل باشد. و دلايل مهم‌تري از قبيل کم‌سوادي بنده و ... هم در اين امر دخيل هستند.
يک دليل دي‌گر هم اين‌که کامي حالش خوب نبود. کامپيوترم را مي‌گم. يک ويروس جديد گرفته هر کاري مي‌کنم خوب نمي‌شه. اگر این روزها آن‌فلوآنزای خوکی انسان‌ها را تهدید می‌کند هزاران ویروس ریز و درشت و کرم و تروجان و بدافزار و... به حد فزاینده‌ای کامپیوترها را تهدید می‌کنند و شاید روزی برسد که استفاده از اینترنت به خاطر همین مسائل، غیر ممکن شود.
با يکي از شرکت‌هايي که سازنده ويروس‌کش هستند مکاتبه کردم گفتند که کامي به نوع جديدي ويروس مبتلا شده گفتم چون من در ايران هستم و شما در اين‌جا دفتري نداريد امکان پرداخت وجه رو ندارم(الکي گفتم، کي ديده تا حالا ما واسه اين‌ چيزا پول بديم) و آن‌ها در جواب گفتند چون پسر خوبي هستي و دست توي دماغت نمي‌کني و به حرف بزرگ‌ترهات گوش مي‌دي، ما حاضريم با تخفيف ويژه، ضد ويروس را تقديم کنيم که چون مبلغ ناقابل بيست دلار بود از خيرش گذشتيم تا از راه‌هاي کم هزينه‌تر اقدام کنيم. به خيال خودمان با عوض کردن ويندوز و فرمت کردن هارد از شر اين ويروس راحت شديم که زهي خيال باطل. اين ويروس با شناسايي آي‌پي در اولين باري که به نت متصل بشي شناسائيت مي‌کنه و 2باره روز از نو روزي از نو. بعد هم به لطف اين ويروس بيش‌تر از صد ثانيه نمي‌شود در نت بود. چون از ترس اين‌که ويروس‌کش را به روز کنم سيستم را دي‌سي مي‌کنه. حالا متوجه شديم که بايد يه کاري بکنم که آي‌پي‌م مخفي بمونه. اي خدا... (در مورد اين ويروس اين‌جا را بخوانيد)
خلاصه همه اين‌ها باعث شد که  چند وقتي از فضاي نت دور بمونم. خيلي از مطالب هم که نوشته بودم بيات شد تا بعدها در موقعيتي مناسب پستشون کنم.

راستي به نظر شما در جمله زير چند دروغ وجود دارد؟

بلاگفا يک ابزار قدرتمند براي ساخت و مديريت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک مي‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اينترنت منتشر کنيد.

اشکالات بلاگ‌فا در مقايسه با ديگر سرويس‌هاي وب‌لاگ‌نويسي خيلي زياد شده. حتمن شما هم بارها و بارها با اين عبارت مواجه شديد Service Unavailable. حتا وقتي مي‌خواستم همين پست را بنويسم امکان ارسالش وجود نداشت.
چندين بار تلاش کرديم تا با آرشيومان به وردپرس مهاجرت کنيم ولي بلاگ‌فا مرزها را بسته و اجازه خروج نمي‌دهد. در اولين فرصتي که اين امکان فراهم بشه اين کار را خواهيم کرد. آخرين باري که اختلالات در بلاگ‌فا به‌وجود آمد باعث شد که سيستم کامنت‌گذاري وب‌لاگ ما از کار بيفته. بعضي وب‌لاگ‌هاي ديگه که از قالب‌هاي متفرقه استفاده مي‌کردند هم کم‌ و بيش با اين مشکل مواجه بودند. نتيجه اين شد که مجبور شدم قالب را عوض کنم و قالب نو که از قالب‌هاي پيش فرض بلا‌گ‌فاست جاي‌گزين قبلي شد ولي نگران نباشيد سرصفحه وب‌لاگ هم‌چنان عوض مي‌شه. حيف که داربي مساوي تموم شد اگه پرس‌پوليس برده بود...يه بنر خعلي باحال طراحي کرده بودم. حالا دعا کنيد بازي برگشت رو ببره اون‌وقت مي‌ذارمش.
ياد يک مثل قديمي افتادم: «هر چيز يک‌بار رخ دهد، ممکن است ديگر هرگز رخ ندهد. اما چيزي که 2بار رخ داد، قطعن بار سوم نيز رخ خواهد داد.» حالا چه برسه اين‌که اين اتقاف پنج بار رخ داده باشه.
برنامه نود دوشنبه شب گذشته خيلي خوب و دقيق اين موضوع تساوي داربي‌ها رو بررسي کرد. تا يک‌بار ديگه معلوم بشه فوت‌بال ما بيماره.

اين روزها آدم هي دلش هوس مي‌کند به زمين و زمان فحش بدهد. به قول رضا اميرخاني (در بي‌وتن) آدم را مجبور مي‌کنند چندتا «اف ورد» نثارشان کنيم تا حداقل کمي دلمان خنک شود.
مثلن شهرداري اصفهان که برداشته ده تا طرح عمراني را هم‌زمان با هم در شلوغ‌ترين نقاط شهر اجرا مي‌کند و شهرمان مثل شهرهاي جنگ‌زده شده و ترافيک حاصله هر روز ما را بي‌چاره مي‌کند.
يا V.M.K (واحد مرکزي خبر) که وسط مسابقه فوت‌بال اخبار پخش مي‌کند. بعد هم گزارش‌گر مي‌آيد و مي‌گويد دلتون بسوزه کلي اتفاقات مهم افتاد و پنج تا گل رد و بدل شد و ... که شما نديدين. يا عدم پخش مستقيم بازي استقلال و استيل آذين. به قول يک ضرب المثل اسپانيايي: « با ده مرد که آن‌ها را از ديدن مسابقه گاوبازي محروم کرده‌ايد مي‌شود دنيا را گرفت.» واقعن شده رسانه‌ي ميلي.
يا هم‌اين بلاگ‌فاي خودمان که بيش‌تر وقت‌ها روي اعصاب است.
از سیستم‌ها و سازمان‌ها و اشخاص حقوقی که بگذریم می‌رسیم به افراد و اشخاص حقیقی خاص و عامی که آدم دلش می‌خواهد علاوه بر اف ورد کمی هم مشت و لگد نثارشان کند.
برای بعضی افراد و سیستم‌ها و جریان‌ها هم حیف از فحش و اف‌ورد.

پس حق بدهيد از این به بعد در پایان بعضی از پست‌ها چند تا اف ورد اساسي نثارشان کنيم.
ولی باید تمرین کرد تا آن‌جا که می‌شود مدارا کرد و کم‌تر عصبانی شد. به امید روزهای به‌تر. ان‌شاءالله.

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۱۷ساعت 13:18  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

 همه‌ی ما به آینه‌هایی نیاز داریم که یادمون بندازن ما کی هستیم.

 

 

 

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۰۳ساعت 0:33  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۱. 
ازشون می‌پرسم: اون روزا که ماه رمضون توی تابستون می‌افتاد شما چیکار می‌کردین؟ نه کولری بود و نه چیزی. لبخندی زدند و گفتند: یه حوض داشتیم وسط حیاط پر از آبش می‌کردیم می‌رفتیم پاهامون رو می‌ذاشتیم توی آب تا فشار گرما رو کم‌تر احساس کنیم. یه درخت زردآلو هم بود توی باغ‌چه که سایه‌اش می‌افتاد روی حوض. خیلی لذت‌بخش و باصفا بود. کنار هم بودیم...
چه‌قدر هیجان‌انگیز است حالا که ماه رمضان دارد به تعطیلات تابستانی می‌رود. امروز جایی می‌شنیدم که مقدار نماز و روزه‌ی امت حضرت رسول کاهش پیدا کرده و شده اینی که الان هست. فکر کنم خدا هم می‌دونسته که همین مقدار رو هم زورکی انجام می‌دهیم برای همین کمش کرده...
ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ  وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ...

۲.
تی‌وی هم این‌روزها مدام خبر آن‌فلو‌آنزای خوکی می‌دهد... جایی حدیث جالبی می‌خواندم از امام رضا(علیه‌السلام) به این مضمون ‌که هر گاه مردمان گناهان جدیدی مرتکب شوند، خداوند هم عذاب‌ها و بیماری‌های جدیدی را بر آن‌ها مسلط می‌گرداند. این همه بیماری‌های عجیب و غریب و بعضن با اسم‌هایی عجیب‌تر از خودشان و این همه درد بی درمان که قبلن وجود نداشتند. آدم واقعن می‌ماند.
وَ كَانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِيمِ... و بر گناه بزرگ اصرار مي‌ورزيدند

۳.
یک چیزی که اخیرن یاد گرفته‌ام این است که از دوستان و اطرافیان کم‌ترین انتظار برای هر چیزی را داشته باشم. یعنی کم‌ترین سطح انتظار نسبت به دیگران حتا در ساده‌ترین مسایل. این طوری اگر مطابق انتظار ما نبودند کم‌تر حرص می‌خوریم و اگر حرکت مثبتی انجام دادند خیلی خوش‌حال می‌شویم.

۴.

گوشت بدون استخوان هر کیلو ۱۳۰۰۰تومان مرغ ۲۹۰۰،
به مناسبت حلول ماه‌مبارک رمضان بازسازی ظروف تفلون...،  
چادر مسافرتی به قیمت زیر بازار(!!!)، مکتبی مردمی احمدی نژادی، تهی، 
سپاهان سرور کل آسیا، روزنامه‌های باطله شما را خریداریم، mybaby بزرگ‌سالان رسید، تعمیرات مهتابی شارژی پذیرفته می‌شود، هر هفت ساندویچ یک نوشابه خانواده رایگان...

مثل دونده‌های دوی ماراتن تند تند در پیاده‌رو دارم راه‌ می‌روم و نیم‌نگاهی هم به مغازه‌ها می‌اندازم. ناگهان مغزم به پاهایم فرمان ایست می‌دهد ولی پاها هم‌چنان می‌روند. شاید ده قدم ولی چشم‌ها چیزی دیده‌اند و مغز تازه آن را تحلیل کرده است. می‌ایستم تا ببینم این ادراک ناگهانی و الهام‌گونه چیست. دو ثانیه بعد عین ده قدم را عقب عقب می‌روم. رایگان خانواده نوشابه یک ساندویچ  هفت هر، می‌شود پذیرفته شارژی مهتابی تعمیرات، رسید بزرگ‌سالان mybaby، خریداریم را شما باطله روزنامه‌های...  
خودش است. با تصویر موجود در مغز مطابقت می‌کند. آن را از روی انبوهی از کتاب‌ها و مجلات قدیمی که به طرز نا منظمی روی یک میز نئوپانی زهوار دررفته، تل‌انبار شده‌اند بر می‌دارم. عکسی نقاشی شده از گالیله که به سمت راست خود و به دور دست‌ها نگاه می‌کند. روی جلد مجله دانش‌مند شماره‌ی۷، مهرماه ۱۳۶۴ بها ۱۵۰ ریال. خیلی هیجان‌انگیز است وقتی این مجله چاپ شده من دو سالم بوده. تورق می‌کنم؛
با ستاره‌شناسان بزرگ جهان آشنا شوید   تنظیم: اسکندر شاه‌رخی

گالیله-عکس روی جلد- (۱۵۶۴- ۱۶۳۶ م.)
گالیله در ایتالیا متولد شد. نخستین دوربین نجومی را اختراع کرد و نشان داد غیر از اخترانی که به چشم می‌آیند، ستارگان بی‌شمار دیگری نیز در آسمان وجود دارند. وی عقاید خود را با استدلال ریاضی توام کرد. از مجموع عقاید کوپرنیک و گالیله معلوم شد که فرضیه قدیم مبنی بر مرکزیت زمین صحیح نبوده و خورشید مرکز عالم است نه زمین. کتاب "محاوره درباره دو منظومه بزرگ جهان" از او است که تایید منظومه کوپرنیکی در برابر منظومه بطلمیوس است.

-آقا دیگه از اینا ندارین؟
-هر چی هست همون‌جاست.
کتاب‌ها را زیر و رو می‌کنم یکی دیگه پیدا می‌کنم دانش‌مند شماره ۲۴ خرداد ۱۳۶۵ ویژه‌نامه، عکسی از کلاوس فون کلیتسینگ برنده نوبل ۱۹۸۵ در رشته فیزیک با نگاهی خندان و چشمانی آبی و عینکی با قاب‌های بزرگ روی جلد. باز می‌کنم برگه‌هایش به هم چسبیده‌اند با چیزی مثل صمغ درخت کاج.

تئوری نسبیت خاص
وقتی که در اتومبیلی نشسته‌اید که در جاده‌ای هم‌وار حرکت می‌کند، احتمالن بدن شما ممکن است حرکت را احساس نکند یا کم احساس کند. اغلب حرکت اتومبیل فقط هنگامی احساس می‌شود که پا را بر پدال گاز فشار آورید و ناگهان بر سرعت اتومبیل  بیفزایید. این اثر را با یکی از قانون‌های نیوتون می‌توان بیان کرد. اگر شتاب نباشد هیچ نیروی موثری بر شما یا اتومبیل وارد نمی‌شود. به گفته‌ی دیگر، روی‌دادهای درون اتومبیل چنان اتفاق می‌افتد که گویی اتومبیل ساکن است. در واقع هیچ آزمایشی وجود ندارد که بتوانید آن را درون اتومبیل انجام دهید و به شما بگوید که آیا اتومبیل در حالت سکون است یا حرکت مستقیم الخط پیوسته‌ای را با سرعت ثابت انجام می‌دهد. قانون‌های نیوتون می‌گویند که حرکت یک‌نواخت قابل تشخیص از حرکت سکون نیست، زیرا در هیچ‌یک از دو حالت نیروی موثر وارد نمی‌شود.
بنابراین از کجا می‌توان تشخیص داد که آیا در حالت حرکت هستیم یا در حالت سکون؟

سبحان الله چه‌قدر جالب...
در چند صفحه هم بخشی با نام فیزیک در پیک‌نیک آمده که نحوه آب‌پز کردن تخم‌مرغ در لیوان کاغذی یا پختن نیمرو  روی کاغذ  بوسیله‌ی گرمای تابشی و هم‌رفت بر روی آتش شرح داده شده. مطلب جالبی‌ست.
حیف حداکثر هفت‌ شماره بیش‌تر نیست. دو هزار تومان به آن آقا می‌دهم و هزار و دویست تومان به من برمی‌گرداند.

۵.

"مثل هلو می‌مونه آدم دلش می‌خورد بخورتش این جوان مومن و متعهد رو..."

حدس بزنید این جملات رو چه کسی گفته و درباره‌ی کی؟
الف) براد پیت در وصف آنجلینا جولی 
ب) اوباما در وصف پوتین
ج) مهدی شیخ‌صراف در وصف احمدی‌نژاد
د) احمدی‌نژاد در وصف لنکرانی(وزیر بهداشت سابق یا وزیر سابق بهداشت یا سابقن وزیر بهداشت یا...)

بله همان‌طور که اشتباه حدس زدید. گزینه صحیح گزینه‌ی چهارم می‌باشد! وقتی که احمدی‌نژاد داشت وزیر بهداشت جدید را معرفی می‌کرد، من یک لحظه فکر کردم دارد در مورد وزیر جدید این حرف‌ها را می‌گوید که بعدن متوجه شدم نه. 
خیلی خوش‌حال نمی‌شوم از این انتخاب‌ها. مواردی که با همان مکانیزم‌های آشنای احمدی‌نژادی انتخاب شده‌اند... احتمالن یک‌چهارم از این‌ نفرات رای اعتماد نیاورند.
ضمنن احمدی‌نژاد اعلام کرد که علی‌آبادی در فوت‌بال موفق نبوده و تقصیر او بوده که فوت‌بال موفق نبوده. این برای دومین بار است که رئیس‌جمهور در یک برنامه تلوزیونی به این فضیه اشاره می‌کند.
ولی اشتباه می‌کند علی‌آبادی خیلی هم موفق بوده طبق اسناد و مدارک موجود.

۶.
چه خوب شد که سپاهان این روزها می‌بازد حداقل آن‌هایی که حرف از گران بودن این تیم می‌زدند فعلن دهان‌شان گٍل گرفته شده و در خاموشی به سر می‌برند. قبل از شروع بازی‌ها جار و جنجال رسانه‌ای بر ضد تیم‌های صنعتی مثل مس و سپاهان برای به حاشیه بردن این تیم‌ها شروع شد که این تیم‌ها میلیاردی هستند و...
اولن به نظرم حرف از میلیارد زدن به خاطر این‌‌ست که این قضیه بزرگ‌نمایی شود وگرنه در صورتی‌که این مبالغ را به دلار در نظر بگیریم در مقایسه با دیگر تیم‌های آسیایی مبالغ چندانی به نظر نمی‌رسد و شاید در مقایسه با آن‌ها این تیم‌ها کم‌ترین هزینه را کرده‌اند. شما در نظر بگیرید تیمی مثل بنیادکار ازبکستان که مربی فصل قبل چلسی(اسکولاری) یا ریوالدو بازی‌کن مطرح برزیلی را با چه مبالغی به خدمت گرفته. یا حتا همین تیم‌های عربی که چه مبالغی صرف خرید بازی‌کنانشان نمی‌کنند.
دوم این‌که این تیم‌ها باید در مسابقات آسیایی هم شرکت کنند پس طبیعی‌ست که باید بازی‌کنان به‌تری جذب کنند تا بتوانند در رقابت با تیم‌های حریف کم نیاورند. همین‌هایی که الان حرف از گران بودن این تیم‌ها می‌زنند اگر فردا این تیم‌ها در مسابقات آسیایی ببازند فریادشان بلند می‌شود.
شاید گزاف نباشد اگر بگوییم تیم‌های استقلال و پرس‌پولیس هزینه‌های بیش‌تری برای تیم‌شان کرده‌اند ولی هیچ نتیجه‌ی مثبتی در بر نداشته مثلن من هیچ‌گاه یاد ندارم که سپاهان از تیمی عربی ۵ گل خورده باشد تا فوت‌بال ایران تحقیر شده باشد. کاری که پرس‌پولیس فصل قبل به آن تن داد. یا حتا هیچ تیم ایرانی دیگری را سراغ ندارم که توانسته باشد دو تیم مقتدر عربستان را در خاک این کشور شکست داده باشد و باعث افتخار و سربلندی ایران شود. کاری که سپاهان کرد. حداکثر کاری که تیم‌های استقلال و پرس‌پولیس کرده‌اند این بوده که مثل ترسوها یک تساوی بگیرند. 
سوم این‌که باش‌گاه سپاهان یک باش‌گاه واقعی و با ساختار است که در رشته‌های دیگر هم موفق بوده و هست. مدیریت صحیح باعث شده که هر مبلغی که صرف این باش‌گاه می‌شود بی حاصل نباشد. ضمن این‌که سپاهان فصل قبل با رسیدن به فینال جام باش‌گاه‌های آسیا و راه‌یابی به جام باش‌گاه‌های جهان نزدیک به دو میلیون دلار درآمد کسب  کرده حدودن به اندازه‌ی همین مبلغی که این فصل صرف خرید بازی‌کنان جدید شده.
ان‌شاءالله به زودی همان سپاهان مقتدر را ببینیم.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۸/۰۶/۰۱ساعت 6:58  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

طبق عادتی دیرینه در کنار مسیر رود گام بر می‌دارم تا در خنکای مطبوع عصرگاهی اندکی مجال تنفس و اندکی بیش‌تر نیز مجال تفکر بیابم.
چه‌قدر خوب است که انسان بتواند زمانی برای فکر کردن داشته باشد در این زمانه‌ی پر تلاطم که همه چیز به طرز بی‌رحمانه‌ای در تلاشند تا قدرت فکر کردن را از خلیفه‌ی‌خدا بگیرند.

ز خشک‌سال حوادث امید امن مدار
که در تموز ندارد دلیل برف هوا

رود که نه یعنی اول رود بود بعد تبدیل شد به مسیری پر از آب‌گیرهای متعفن مملو از ماهیان مرده. ولی این روزها به لطف خورشید تموز که بی‌رحمانه بر گرده‌ی ساکنان نیم‌کره‌ی شمالی ارض شلاق می‌زند، بیابانی بیش نیست. پر از ترک‌خوردگی. مثل لب‌های تشنه مثل دل‌های مرده...

اگر دقت نکنی و پایت در یکی از این گسل‌ها گیر کند کارَت ساخته است و ممکن است مثل آن آقای سر به هوا که مشغول ارتزاق چشم بود و به دخترکان لوند روی الله‌وردی‌خان که قه‌قهه مستانه سر داده بودند می‌نگریست، مجبور شوی بقیه راه را لنگ‌لنگان و خاک‌آلود طی کنی.

عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غره هنوز

عرض رود را طی می‌کنم بر خلاف عمرمان که فقط طول دارد و کم عرض است و یاد چیزها یا کسانی می‌افتم که الان دیگر نیستند و قبلن بودند.
اگر الله‌وردی‌خان بیش‌تر از سی‌و‌سه دهنه داشت اتفاقات بیش‌تری مرور می‌شد... در فاصله‌ای که هر دهنه‌ی الله‌وردی‌خان را طی می‌کنم یکی از آن‌ها در ذهنم جان می‌گیرد و خط می‌خورد...
مثل همین رود که قبلن جاری بود و الان... یا آرامشی که مثل همین رود که قبلن جاری بود و الان... یا مثل خشکی که بین روابط دوستانه افتاده... حتا یاد محمد هم می‌افتم که الان اگر بود در سال‌های آخر سی‌سالگی‌اش بود؛ حُکمن الان مادرش باید از خشک شدن این رود خیلی خوش‌حال باشد...
یا زوج‌های جوانی که فارغ از محیط اطراف، لحظات عاشقانه‌ای درکنار هم سپری می‌کردند...
یا آن جوان گیتاریست موبلند که ریشی هنرمندانه صورتش‌ را پوشانده بود و همیشه طوری گیتار می‌زد که انگار در خلسه باشد. طرز نواختنش و صدای حزن انگینش خبر از اندوهی بزرگ در درونش می‌داد. افرادی هم که کنارش جمع می‌شدند با نجوایی هم‌دستانه شعرها را تکرار می‌کردند و اکثرن غم‌‌هایی مشترک گریبان‌گیرشان بود: مرگ عزیزان، پایان عشق‌ها و فروپاشی خانواده‌ها.

شمشاد و سرو را ز تموز و خزان چه باک
کز گرم و سرد لاله و گل را رسد زیان


هم‌چنین مایکل جکسون. یاد آن کلیپش می‌افتم که زمان به عقب بر می‌گشت و همه چیز دوباره مثل اولش می‌شد بات د پست ایز د پست... باید هر چه سریع‌تر به آینده قدم گذاشت... به روزی که این رود و همه رود‌ها تا همیشه جاری خواهند شد به روزی که هر ظلمی پایان پذیرد...

(پانزدهم مردادماه هشتادوهشت)

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۵/۲۳ساعت 23:50  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۱. بحثی که این‌روزها نقل محافل است بحث نصب و عزل رحیم‌مشایی به عنوان معاون اولی رئیس جمهور و حواشی بعد از آن است. که واکنش‌های متفاوتی به دنبال داشت. اول به خاطر پافشاری رئیس‌جمهور برای استفاده از او و نوعی دهن‌کجی به افکار عمومی از همه مهم‌تر مسکوت گذاشتن فرمان ره‌بری. در این راستا این دیدگاه قابل تامل است. 

۲. دوست خوبم sfo طی مطلبی در دفاع از مشایی نوشته: «همه وب را زيرورو كردم تا بتوانم معايب، خطاها و گناهان نابخشودني مردي را بيابم كه اين‌همه هجمه است عليه‌اش.» 
سپس چند دلیل نه چندان مهم آورده است برای رد رحیم‌مشایی از طرف مخالفانش. و بعد از آن هم اشاره می‌کند به سخنان وی در همایش نوآوري و شكوفايي در صنعت گردش‌گري.
به نظرم مجموعه رفتار‌ها، گفتارها و عمل‌کرد یک شخص است که باعث می‌شود دیگران او را فردی با صلاحیت برای امری خطاب کنند نه این‌که «او را به خاطر یک امر از همه آن چیزهایی که صلاحیت محسوب می‌شود نفی کنند.»

 ۳.  خب با هم مرور می‌کنیم وقایع آن روزها را و حرف‌های ایشان را. اول به مهم‌ترین چیزی که اکثرن به آن استناد می‌کنند (دوستی با مردم اسرائیل)می‌پردازم و بعد هم به سخنان وی در باب ظهور امام زمان. و از بعضی موارد هم می‌گذریم؛ مثلن قضیه توصیه به عدم حجاب به خبرنگار ترک (که هم‌زمان بود با طرح امنیت اجتماعی و مبارزه با بدحجابی) و شرکت در مجلسی که مراسم رقص در آن برگزارشده و بازسازی مسیر حرکت امام زمان و انتشار نقشه‌ی آن(در زمان ریاست مشایی در سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران) و... قضاوت با خودتان.


پس از سخنان رحیم‌مشایی، علی لاریجانی رئیس مجلس واکنش نشان داد و کشور اسرائیل را نه دوست ایران دانست و نه مردم ما را دوست آن‌ها. بعد از او هم دیگر نمایندگان مجلس و گروه‌های دانش‌جویی به انتقاد از وی پرداختند.
چند روز بعد تلاش کرد تا کمی مواضع خود را تعدیل کند و به  خبرگزاری ایسنا گفت که منظورش این بوده که «ایران با هیچ ملتی در دنیا دشمنی ندارد. حتا اسرائیل.» وضعیت به‌تر نشد که بدتر هم شد. و روز بیستم مرداد ماه در پاسخ به صحت نقل قول منتشره دوباره همان مطالب را تکرار کرد. یک روز بعد مجددا علی لاریجانی مجددن واکنش نشان داد و گفت: «این سخنان، سخن جمهوری اسلامی ایران نیست. این‌که ما با مردم اسرائیل دوست هستیم نادرست است. مردم اسرائیل یا فلسطینی‌اند که باید بگویید فلسطینی یا آن‌ها که منطقه‌ای را غصب کرده‌اند که ما با آن‌ها دوست نیستیم.»
بعد از این‌که اعتراضات بالا گرفت مشایی به کمیسیون فرهنگی مجلس رفت و نه تنها توضیحاتی نداد بلکه مواضعش‌ را مکتوب کرد. اعتراض‌ها وقتی بالا گرفت که بعد از این قضایا، ضمن سکوت رئیس‌جمهور و عدم واکنش مناسب، در اکثر برنامه‌های رئیس جمهور، رحیم‌مشایی در نزدیک‌ترین نقطه به وی نشان داده شد.(سفر به ترکیه و اعلام پرتاب کاوش‌گر)
به اعتقاد مخالفان مشایی، این اتفاقات حامل یک پیام بود و آن این‌که جای رحیم‌مشایی، هم‌چنان نزد رئیس‌جمهور مستحکم است.
روزنامه کیهان که سکوت کرده بود(برخلاف روزنامه جمهوری اسلامی) دو یادداشت منتشر کرد. در یادداشت اول او را فاقد سواد سیاسی و به او یاداور شد که «ملت اسرائیل» وجود خارجی ندارد. اما یادداشت مهم‌تر، یک‌روز بعد از آن بود که استفتاء از آیت‌الله مکارم شیرازی صورت گرفت. برخی در خصوص اظهارات مشایی از ایشان استفتاء کرده بودند که ایشان «رژیم اسرائیل و مردم آن» را هر دو «مخالف اسلام و مسلمین» دانسته و تاکید کرده بود: «چه لزومی دارد کسانی که این‌گونه فکر می‌کنند جزو هم‌کاران رئیس‌جمهور محترم باشند.»
همزمان روزنامه کیهان در یادداشتی به قلم حسین شریعت‌مداری خواستار برکناری رحیم‌مشایی توسط احمدی‌نژاد شد و حضور او را در جای‌گاه معاونت رئیس‌جمهوری «جفا به احمدی‌نژاد» دانست و به رئیس‌جمهور تذکر داد:«تاخیر در برکناری آقای مشایی ضربه احتمالن غیر قابل جبرانی به جای‌گاه برجسته ایشان می‌زند.»

ره‌بر+مشایی

اسفندیار رحیم‌مشایی شاید در دولت نهم، بیش از دیگران درباره‌ی مهدویت و ظهور امام زمان و دوران عصر سخن گفته است. کم نیست شایعاتی که به او نسبت می‌دهند هم‌چنین اظهارات صریحی که خود او در باب ظهور امام زمان گفته است. این‌که «تحول بزرگی در حال رخ دادن است و خیلی هم نزدیک است.» و یا اظهارات ایشان در روز ۲۹ مرداد ۸۷ در "مرکز ملی مطالعات جهانی شدن" که از ظهور امام زمان(عج) و مهدویت و مدیریت جهانی سخن گفت.

به اعتقاد او «مساله مهدویت صرفا یک بحث مذهبی یا دینی نیست که کسی بخواهد آن را بپذیرد یا نپذیرد.» او در این نشست تلاش کرد تعریفی از انسان ارائه کند وسپس از زاویه خودشناسی و خداشناسی به جهان و کائنات بپردازد و نتیجه بگیرد که «انسان، خدا و جهان با هم فهمیده می‌شوند. شما اگر انسان را نفهمید، امکان ندارد خدا را بفهمید. خدا می‌گوید من خلق کرده‌ام تا خودم شناخته شوم. اگر خدایی بود و "بود" او نمود نداشت، بود او چه سود داشت؟»

 و سپس مثالی زد که: برخی می‌گویند«آیا خدا می‌تواند زمین را داخل تخم‌مرغ کند بی‌آن‌که زمین کوچک یا تخم‌مرغ بزرگ شود؟ » و بعد پاسخ داد «نه‌خیر نمی‌تواند. نمی‌شود. داخل توپ فوت‌بال هم نمی‌شود زمین را برد بی‌آن‌که زمین کوچک یا توپ بزرگ شود. خدا نمی‌تواند.» او این عدم توانستن را دایر بر ضعف خدا ندانست اما اضافه کرد: «این کار نمی‌شود. حالا عده‌ای اصرار می‌کنند می‌شود و خدا می‌تواند، خوب بگویند اما نمی‌تواند.» و سپس در مثال دیگری افزود: «آیا خدا می‌تواند سنگی بیافریند که خودش نتواند آن را بلند کند؟ معلوم است که نمی‌تواند. چون اگر بیافریند خودش نمی‌تواند بلند کند. این جمع نقیضه است.»

و در مثال دیگری یادآور شد که ام‌سال در المپیک که در جریان است رکورد پرش طول حدود هشت متر و نیم بوده حالا اگر کسی بیاید و بگوید که آیا کسی می‌تواند ۲۰ متر بپرد معلوم است که نمی‌تواند. او از همین زاویه به بحث خداشناسی و خود شناسی پرداخته: «خدا نمی‌تواند حیوان را قبل از انسان خلق کند. این نمی‌تواند، ناظر این محال عقلی‌ست.»

مشایی سپس از مدیریت جهانی به مهدویت می‌رسد و آن را ثمره بیست سال فکر خودش دانسته و می‌پرسد: «آیا مهدویت به انتظار یک آدم خوش‌گل نشستن است که بیاید؟ آیا همه این‌ است؟ آیا مهدویت به انتظار یک سیاست‌مدار نشستن است که بیاید؟ آیا همه این‌ست؟ معلوم است که نیست.»

 او امام زمان را که انسان کامل است و می‌آید انسان را معنا کند و بگوید جهان چیست و تو چه کسی هستی. البته امام زمان ابتدا که می‌آید فقر، بدبختی و ظلم را از بین می‌برد و بعد عدالت برپا می‌کند. به گفته‌ی او:«امام که می‌آید با خود علم می‌آورد. برای این‌که انسان را به اوج برساند علم می‌آورد. دینی که علم را قبول ندارد باید در تنور بیندازیم و بسوزانیم برود پی کارش. دینی که علم را قبول ندارد حتا جهالت است. دین نیست.»

به همین دلیل به اعتقاد او انسان تا دو واحد از  علم به ظهور می‌رسد و امام از ره‌گذر توسعه علم انسان را ارتقا می‌دهد. این در حالی‌ست که دو سه سال قبل او در باب پایان اسلام‌گرایی سخن گفته بود و برخی از سایت‌ها فیلم و خبر آن را منتشر کرده بودند؛ آن‌گاه که پایان اسلام‌گرایی را به پایان اسب‌سواری مثال زده بود. این سخن نیز آن‌چنان بازتابی یافت که نمایندگان اصول‌گرای مجلس هفتم آن را اعلام و به آن اعتراض کردند.

سایت بازتاب که مدعی شده بود مشایی یکی از افراد نزدیک به تفکرات «انجمن حجتیه» است به نقل از او یادآور شده بود که تحول بزرگی در حال رخ دادن و خیلی هم نزدیک است:
«بشر به سمت یک انفجار عظیم پیش می‌رود.» مشایی این سخنان را در یک نشست دانش‌جویی بیان کرده و گفته بود به همین علت نیز او در ادامه سخن خود از پایان دوران اسلام‌گرایی سخن به میان می‌آورد و این‌که در سال ۵۷ انقلاب کردیم تا آن را صادر کنیم: «اما من این‌جا عرض می‌کنم دوره‌ی اسلام‌گرایی هم به پایان رسیده است. معنایش این نیست که اسلام‌گرایی وجود ندارد یا رو به نضج نیست. نه. دوره‌اش تمام شده و گرنه الان دوره‌ی اسب‌سواری هم تمام شده ولی خوب اسب‌سواری هم هم هست و سواری‌اش هم هست. دارد دوره‌ی ماشین‌سواری هم تمام می‌شود ولی ماشین‌سواری هم هست. سوارش هم هست. اشتباه برداشت نشود. معنایش این‌ست که روند توسعه در دنیا دارد به این سمت می‌رود. ان الدین عند الله الاسلام.»

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۵/۰۸ساعت 23:0  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

پیامکی دریافت نمودیم حاوی جمله‌ای از "؟ " که برای‌مان جالب بود:

من در سرزمینی زندگی می‌کنم که در آن، دویدن سهم کسانی‌ست که نمی‌رسند و رسیدن، حق کسانی‌ که نمی‌دوند.

جایی عکسی دیدیم که اندکی جالب بود:

مشایی
البته برای دیدن تصویر در "حالت واقعی" این‌جا کلیک کنید!


جایی جمله‌ای از "شهید چمران" خواندیم که ما را بسی خوش‌ آمد:

می‌گویند تقوا از تخصص لازم‌تر است، آن را می‌پذیرم، 
اما می‌گویم آن‌کس که تخصص ندارد و کاری را می‌‌‌پذیرد، بی‌تقواست. 


جای دیگری جمله‌ای رویت نمودیم با این عنوان:

به‌ترین جملات دنیا:

اگر می خواهید اخلاق کسی را امتحان کنید، به او قدرت بدهید.

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۵/۰۲ساعت 19:19  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

خنک بنوشید

چای داغی داخل قوری انتظارم را می‌کشد ولی برق که نیست لذت نوشیدن چای داغ زیر باد سرد کولر، تبدیل خواهد شد به عذاب نوشیدن حمیم در جهنم؛ پس بی‌خیال چای‌نبات! استکان را سر جایش می‌گذارم و یک لیوان بر می‌دارم از آن لیوان‌هایی که تا پارچ شدن یک قدم بیش‌تر فاصله ندارند (ولی فلسفه‌ی آفرینش‌شان بر این مبنا بوده که یک لیوان پرظرفیت باشند تا یک پارچ کم‌ظرفیت.)
یخ‌ها را زیر شیر آب می‌گیرم تا وا بروند و از قالب‌شان در بیایند. لیوان را جلو می‌کشم و یخ‌های مربعی را دانه دانه می‌اندازم داخل لیوان. بطری آب را بر می‌دارم درش را باز می‌کنم و به گوشه‌ای پرتاب می‌کنم. این شوت کردن درب بطری خیلی لذت‌بخش است. سجده بطری بر روی لیوان باعث می‌شود قطره‌های عجول آب مثل چتربازهایی که از هواپیما بیرون می‌پرند، یکی پس از دیگری بغلتند روی یخ‌ها. لحظاتی صبر می‌کنم و با تکان‌های آرام، طوری که قطرات آب از لیوان فرار نکنند یخ و آب را بیش‌تر با هم آشنا می‌کنم. صدای دلنشین و آرامش‌بخشی دارد جنب و جوش این آشنایی. صدای برخورد بلور‌های یخی شناور در آب با دیواره‌های لیوان. گمان کنم دو دقیقه کافی‌ست تا کمال هم‌نشین در آب اثر کند و گوارا و نوشیدنی شود...
توی حیاط هوا هنوز روشن است. به قول مادربزرگم کمر آفتاب شکسته و هوا کمی خنک‌تر شده. ولی داغی سنگ‌ها نشان می‌دهد که روز گرمی بر ساکنان باغ‌چه گذشته است. با آب‌پاش کمی زمین را تر می‌کنم. بوی خاک چه‌قدر مطبوع است و آدم را سرحال می‌آورد. کاغذ و قلم می‌آورم و شروع می‌کنم به نوشتن یادداشتی برای تولد ۴ سالگی چای‌نبات:
به نام.....خداوند.....بخشنده‌ی....مهربان
خنک   بنوشید!

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۸/۰۴/۲۱ساعت 23:59  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۰)  از عدالت تو خیلی دم زدند ولی جوان‌مردی‌ات را از یاد بردند...

۱) «نعمتان مکفورتان، الامن و العافیة؛۱  
دو نعمت‌اند که قدر آن‌ها شناخته نمی‌شود و کفران می‌گردند: امنیت و عافیت.»

۲) ...حکومت بدون امنیت، حکومت نیست و یکی از اصلی‌ترین و اساسی‌ترین مقولات هر حکومتی، تأمین و برقراری امنیت برای مردم و دفاعِ از حقوق آن‌هاست. امنیت سنگ زیربنای حیات فرد و جامعه است و پیش شرط هر گونه توسعه و رشد و رفاه و ارتقای مادی و معنوی به حساب می‌آید. از بیان امام علی(علیه السلام) در مورد ضرورت حکومت این معنا به خوبی استفاده می‌شود. حضرت در پاسخ شبهه خوارج که می گفتند «لا حُکْمَ اِلّا لله» فرمود:
«لابدّ للناس من امیر برّ او فاجر ... و یقاتِل به العدوّ و تأمنُ به السّبل و یؤخذ به للضعیف؛۲
به ناچار برای مردم امیری لازم است؛ خواه نیکوکار یا بدکار، تا به وسیله او با دشمن جنگ شود و راه‌ها امن گردد و حقوق ضعفا از اقویا گرفته شود و نیکوکاران در رفاه باشند و از شرّ بدکاران آسایش داشته باشند.»

۳) ریشه امنیت در لغت از امن، استیمان، ایمان و ایمنی است که به مفهوم اطمینان، آرامش در برابر خوف و ترس و نگرانی و ناآرامی است.
به عبارت دیگر، امنیت را به اطمینان و فقدان خوف تفسیر، تعریف و ترجمه نموده‌اند که تا حدود زیادی به واقعیت نزدیک و شامل دو بُعد ایجابی و سلبی در تعریف امنیت است. از یک سو اطمینان، آرامش فکری و روحی و از سوی دیگر فقدان خوف، دل‌هره و نگرانی، که موجب سلب آرامش و اطمینان می‌گردند. «راغب»، لغت‌شناس برجسته قرآن‌کریم در تعریف امنیت آورده است:
«اصل امنیت، طمأنینه و آرامش نفس و از میان رفتن ترس و خوف است. امن و امانت و امان در اصل مصدر هستند و به حالت و وضعی اطلاق می‌گردد که انسان در آرامش باشد. گاه نیز بر چیزهایی اطلاق می‌شود که انسان بر آن امانت‌دار و امین است.»

۴) امیر المؤمنین علی(علیه‌السلام) در خطبه مربوط به حقوق متقابل والی و مردم، رمز تداوم حیات و پای‌داری جامعه اسلامی را این‌گونه بیان می‌فرماید:
« فَاِذا ادت الرَّعیة اِلی الوالی حقه وَ ادّی الوالی اِلَیْها حقّها عَزّ الحَق بَیْنَهُمْ و قامت مناهج الدّین وَ اعتَدلت مَعالِم الْعَدْل وَ جرت علی اذلالها السنن فصلح بِذلِکَ الزمان و طمع فی بقاء الدّولة ویئست مَطامِعُ الاعْداء؛۳
هرگاه مردم حقوق والی را ادا کنند و حاکم نیز حقوق مردم را ادا نماید، حق در بین ایشان عزیز خواهد شد و قواعد دین برقرار خواهد شد و نشانه‌های عدالت استوار و سنّت‌ها در بستر خود قرار خواهد گرفت. در این‌جاست که روزگار صالح خواهد شد و امید به بقا و پای‌داری دولت خواهد بود و دشمنان مأیوس خواهند شد و امنیت پای‌دار و برقرار خواهد ماند.»

۵) ...آن‌جا که ناکثین و لشکریان جمل امنیت جامعه را به خطر انداختند و بر اهل بصره یورش آوردند و وحدت و استقلال و حاکمیت اسلامی را مورد تهدید جدّی قرار دادند و بناحق بر مسلمانان تحت فرمان حضرت، حمله کردند، امام برای سرکوب فتنه، حرکت کرد و اقدامات و تدابیر لازم را تدارک دید. البته هم‌واره سعی داشت تا آن‌جا که امکان دارد مسأله به جنگ پایان نپذیرد و خونی به‌ ناحق ریخته نشود، اما هنگامی که کار از کار گذشت امام دستور حمله داد. آن‌گاه در فلسفه این اقدام فرمود:
«فَوالله لَو لَم یَصیبُوا منَ المُسلمین الا رجلاً واحداً مُعْتَمدین لقتله بلاجرم جره لحل لی قَتل ذلِک الجَیْش کَلّه اذ حضروه فلم ینکروا و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید؛۴
به خدا سوگند، اگر از مسلمانان جز یک نفر را به شهادت نرسانده بودند و در قتل او بدون ارتکاب جرمی او را عمدن کشته باشند، قتل همه آن‌ها بر من حلال است، چون در آن صحنه حضور داشته‌اند و از به ناحق ریختن خون مسلمانی با دست و زبان دفاع نکرده‌اند.»

۶) ...بینش و نگرش حضرت در مواجهه با فتنه‌ها، نحوه شکل‌گیری آن و عوامل و زمینه‌های مختلفی که موجب رشد فتنه می‌گردد و آسیب‌هایی که به بحران و به فتنه‌های ریشه‌دار تبدیل می‌شود، از درس‌های آموزنده و روشن‌گری است که شناخت آن برای امت اسلامی ضرورت دارد و هر گونه غفلت خسارت‌های جبران‌ناپذیری به بار می‌آورد. حضرت می‌فرماید:
«امّا بَعْد اَیُّها النّاس فَأنی فقأت عین الفِتْنَة وَ لَمْ یَکُن لیجترء علیها احَد غَیْری بعد أن ماج غیهبها و اشتدّ کلبها؛۵
ای مردم! این تنها من بودم که چشم فتنه را در آوردم و جز من کسی را جرأت چنین برخوردی نبود، آن‌گاه که امواج سیاهی‌های آن بالا گرفت و هاری آن سخت شد.»

«و لا تقولن انّی مؤمّر آمر فاطاع فانّ ذلک ادغال فی القلب و منهکة للدّین و تقرّب من الغیر؛۶
مبادا با خود بگویی مرا فرمان‌روایی داده‌اند و فرمان می‌دهم و باید بی‌درنگ اجرا شود! این سیاه کننده دل و ویران‌گر دین و عامل نزدیک کننده به انفجارهای اجتماعی است.»
هرگاه شکوه ویژه فرمان‌روایی، به نخوت و خودبزرگ‌بینی دچارت ساخت، در بزرگی ملک خدا و نیرویش ژرف بنگر که چه‌گونه بر تو قدرت دارد و بند بند وجودت بیش از آن‌چه خود در اختیار داری، در اختیار اوست.

در فرمان دیگر به استان‌دار خود نوشت:
«استعمل العدل و احذر العسف و الحیف، فان العسف یعود بالجلاء و الحیف یدعو الی السیف؛ ۷
نسبت به مردم عدل و انصاف را به کار بند و از زورگویی، تجاوز و خشونت، بی عدالتی، انحراف از حق و بی‌راهه رفتن و حیف و میل پرهیز کن. چون شدت و خشونت موجب کوچ کردن و مهاجرت می‌شود و حیف و میل و تجاوز به حقوق مردم، آنان را وادار می‌کند دست به اسلحه ببرند.»

این سخن حکیمانه درس بزرگی برای زمام‌داران و حکّام است. آن‌ها باید مبنای کار خود را بر عدالت و حق‌محوری بگذارند و از زورگویی و تجاوز به حقوق مردم و نیز از حیف و میل کردن برحذر باشند، زیرا مردم برای احقاق حقوق خود دست به شمشیر خواهند برد و انقلاب خواهند کرد. برای پیش‌گیری از شورش و قیام مردم باید از این قبیل درس‌ها آموخت. در این کلام آموزنده بر یک امر مثبت یعنی برقراری عدالت تأکید شده و از دو امر سلبی یعنی خشونت و بی عدالتی نهی شده است.

۷) انسان فطرتن آزاد آفریده شده و آزادی گوهره وجود وی را تشکیل می‌دهد. آزادی، زمینه رشد و تکامل جوامع بشری را پدید می‌آورد. در فضای آزاد و کرامت استعدادها شکوفا می‌شود و نیروها رشد نموده، خلاقیت‌ها و نوآوری‌ها زنده می‌گردد. و راه برای پیش‌رفت و اقتدار جامعه فراهم خواهد شد و روابط اجتماعی پای‌دار و استوار خواهد بود. در فضای خفقان و استبداد استعدادها می‌میرد و نشاط و تحرک از بین می‌رود. اساس در تعریف آزادی و استفاده مطلوب از آن است و قطعن بدون امنیت و سلامت محیط و حاکمیت قانون و عدالت امکان برقراری و ایجاد محیطی آزاد فراهم نخواهد شد.
و این سخنان هدایت‌گر علی(علیه السلام) است که می فرماید:
«من استبدّ برأیه هلک و من شاور الرجال شارکهم فی عقولهم؛۸
هر کسی در رأی و نظر خود استبداد بورزد، هلاک خواهد شد، و هر کسی با رجال مشورت نماید، در عقول آنان شریک خواهد بود».


۱. بحارالانوار، ج۸۱، ص ۱۷۰
۲. ن
هج البلاغه  خطبه ۴۰
۳. نهج البلاغه خطبه ۲۱۶
۴. نهج البلاغه خطبه ۱۷۲
۵. نهج البلاغه خطبه ۹۳
۶. نهج البلاغه نامه ۵۳
۷. نهج البلاغه حکمت ۴۷۶
۸. نهج البلاغه، حکمت ۱۶۱

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۴/۱۷ساعت 1:23  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

مترسک



لذت ترساندن آن‌قدر عمیق است که "مترسک" هیچ‌گاه از ترساندن خسته نمی‌شود.

 
 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۸/۰۴/۰۶ساعت 23:10  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان 

این موج‌های گریه مگر رام می‌شوند؟
موجی نمی‌برد غم تکبیر خسته را؟

خورشید گریه کرد، دل آسمان گرفت
باران ندید بیشه‌ی بی‌شیر خسته را

 نه گريه مونده برام
نه خنده مونده برام
فقط يه کابوس کشنده مونده برام...
دلم گرفته از اين روزهاي تلخ، از این خشونت عریان، از این کشور حزین.
از میان انبوه دل‌تنگی‌های فراموش شده‌ام دل‌تنگ آرامش باشکوه و مقدس حرمت هستم.

هيچ‌گاه خرداد ماه را دوست نداشته‌ام. انگار خرداد هميشه‌ي تاريخ ماه شلوغ و پر از اتفاقات بد و ناخوش‌آيند بوده.
ماه رخ‌دادها. که باید اسمش را  رخداد ماه گذاشت، به جای خردادماه. مهدي يادت هست اتفاقات آن روزها را؟ آن‌ها هم در خرداد بود و هم‌چنين خرداد سال قبل از آن؟ شاید اتفاقی که برای الی رخ داد هم در خرداد بوده... چه‌قدر خوب و دل‌نشین روایت شده بود این موقعیت تلخ و غم‌انگیز.

حجم زیادی از اتفاقات به وقوع پیوستند. خبرگزاری‌ها هر روز با انبانی پر از خبرهای پرخاش‌گری‌های عنان‌گسیخته و گاه مصیبت‌بار درباره‌ی این اتفاقات به روز شدند. هم‌چنین نامه‌های سرگشاده و سربسته‌ای که طی این هفته‌ها نوشته شد خودش حکایت مثنوی هفتادمن دارد.

فوت‌بال بیمار در حال احتضار هم که حسابی نا اميدمان کرد. همه اهالی ورزش و برنامه‌های ورزشی هم احتمالن منع شده‌اند از پرداختن به عدم صعود به خاطر شرایط این روزها. کلن همه منع شده‌اند از هر گونه برانگیزانندگی. گفتیم شاید صعود به جام‌جهانی اندکی از تلخی این روزها بکاهد (مثل فرانسه‌ی چندسال قبل در جریان آشوب‌هایش با صعود به فینال جام‌جهانی) که زهی خیال باطل و بسی جهل مرکب. اين هم حاصل سوء مديريت آقايان. اون از المپيک اين‌هم از جام جهاني. حالا ميان ميگن ما قبلن هم به جام جهاني صعود نمي‌کرديم اصلن بين سال‌هاي شصت تا شصت و سه...
یکی نیست به من بگوید چرا داری خودت را خسته می‌کنی؟ اصلن ما به جام جهانی صعود کرده‌ایم مدارکش هم موجود است!

وقتي که حوصله دور و برت را نداری یا مثل وقت‌هایی که خسته از فعالیت‌های روزانه در تاکسی یا اتوبوس در راه خانه هستی. چشم‌هايت را ببند و ام‌پي‌تري‌پلير را روشن کن و تمام.
طنین پر هیاهوی ضرب‌آهنگ موسیقی‌ست که سراپای وجودت را به جنب و جوش در می‌آورد تا اندکی التهاب‌ها را فرو نشاند...

آقا رسیدی آخر خطه...



پ.ن:
۱. شعر ابتدای پست از میرعظیم رفیق‌نیا بود.
۲. دوستانی که در ذیل این پست تحشیه زده بودید جواب‌تان را بخوانید.
۳. این شعر  علی‌رضا قزوه هم خواندنش خالی از لطف نیست.
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۸/۰۳/۳۰ساعت 1:42  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

In the name of God the Compassionate, the Merciful

 

.Only losers play by the rules

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۸/۰۳/۱۸ساعت 3:38  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

همه چیز گفته شده، اما از آن‌جا که هیچ‌کس گوش نمی‌دهد، باید دوباره گفت.

"آندره ژید"



فاصله میان حق و باطل

ای مردم! آن‌که از برادرش، اطمینان و استقامت در دین و درستی راه و رسم را سراغ دارد، باید به گفته‌ی مردم درباره‌ی او گوش ندهد.
آگاه باشید! گاهی تیرانداز، تیر افکَنَد و تیرها به خطا می‌رود؛ سخن نیز چنین است، درباره‌ی کسی چیزی می‌گویند که واقعیت ندارد و گفتار باطل تباه شدنی‌ست، و خدا شنوا و گواه است.
بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست.
پرسیدند، معنای آن چیست؟ امام (علیه السلام) انگشتان خود را میان چشم و گوش گذاشت و فرمود:
باطل آن است که بگویی "شنیدم" و حق آن است که بگویی "دیدم".

 [حضرت علي عليه‌السلام |نهج البلاغه | خطبه ۱۴۱]  

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۳/۱۵ساعت 0:55  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۹. به قول یکی از دوستان نمردیم و اشک تمساح رو هم دیدیم. 
۵. دم خروس یا قسم حضرت عباس (ع)؟ کدومشو باور کنم؟
۸. یه مثلی هست که می‌گه دو نفر خیلی مظلومند یکی شمر(لعنت الله علیه) یکی هم تو.
۴. فعلن که همه در جهت تخریب هم‌دیگه گام بر می‌دارند. بعضی‌ها کم‌تر بعضی‌ها بیش‌تر.
۲. تا حالا شده یه فیلمی ببینید که در آنِ واحدهم گریه‌تون بگیره و هم خنده و هم خوش‌حال بشید هم ناراحت هم عصبانی و هم متاسف و...؟
۱. یاد بگیریم به عقاید هم‌دیگه احترام بگذاریم. هرچند بر خلاف نظر ما باشه.
۶. انصاف، انصاف، انصاف...
۷. مثل این‌که کم‌کم حامیان دکتر هم یخشون داره وا می‌ره و یه تکونی به خودشون دادن.
۳. مناظره اول که خیلی خوب از آب در نیومد یعنی اصلن مناظره نبود؛ ولی فکر کنم مناظره امشب در حد فینال جام‌جهانی بیننده داشته باشه و جذاب‌تر بشه.
۱۰. بحث حجاب هم توی مملکت ما جالبه. بستگی داره چه زمانی باشه و کجا باشه در زمان‌های مختلف و جاهای متفاوت فرق می‌کنه.
اینم دوتا میکس از طرف‌داران سید میرحسین موسوی و سید حسن نصرالله. مثل این‌که سیدها همه‌جا طرف‌داران خاص خودشون رو دارن.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۳/۱۳ساعت 2:40  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

خب بعضی پست‌ها کامنت نمی‌خوره دیگه. یعنی در زمره‌ی "پست‌های معناگرا" دسته‌بندی می‌شه و یه جوریه که کامنت‌خور نیست. نگران نباش به اعتبار وب‌لاگ‌نویسی جناب‌عالی هم لطمه نمی‌خوره وگرنه میشه طوری پست گذاشت که صدتا کامنت بخوره ولی چه فایده. (تو که اون‌جوری دوست نداری) خب مردم کامنتشون نمی‌یاد(!) زور که نیست. تعداد کامنت‌های کمِ یک پست برای من نشانه‌های جالبی در بر داره در اون برهه از زمان. همین طور زیاد کامنت خوردن بعضی پست‌ها. ولی اصلن اهمیتی برام نداره که کامنت بخوره یا نخوره.



میکس امروز خیلی چسبید!
قهرمانی ذوب آهن را به همه‌ی هم‌شهری‌های عزیزم تبریک می‌گم. بالاخره تیم فوت‌بال ذوب‌آهن قهرمان شد تا به قسمتی از اون چیزی که استحقاقش رو داشت برسه، ضمنن از همه مهم‌تر باعث شد اون شعار کذایی (تهران عروسیه، اصفهان...) به مصداق واقعی خودش و اون‌جور که اصل شعار بوده یعنی(اصفهان عروسیه، تهران...) تعبیر بشه و باعث سربلندی ما شد. حالا سال دیگه اصفهان دوتا سهمیه داره توی جام باش‌گاه‌های آسیا تا دل بعضی‌ها بسوزه. کلن ام‌سال سال خوبی برای باش‌گاه ذوب‌آهن بود. منظورم موفقیت‌های این باش‌گاه در سایر رشته‌ها غیر از فوت‌باله. ان‌شاءالله این موفقیت‌ها برای ورزش اصفهان تداوم داشته باشه.
راستی کی میشه یه جشن قهرمانی درست و حسابی توی ایران برگزار بشه؟ یعنی میشه؟ یعنی روزی می‌رسه که تماشاچی‌های ما به اون سطح از شعور برسن که نریزن توی زمین؟
راستی از سرباز احمدی چه خبر؟
راستی با یکی از دوستان سر قهرمانی ذوب‌آهن در جام حذفی و قهرمانی تیم شاختار دونتسک اوکراین توی جام یوفا شرط بسته بودیم که هر کی شرط رو برنده شد یه سطل آب بریزه روی سر اون یکی. حالا خیلی مشتاقم تا اون دوست رو ببینم. فعلن که پیداش نمی‌کنم.
در حالت عادی پیش‌بینی‌ش خیلی مشکل نبود. ذوب‌آهن انگیزه‌اش برای قهرمانی از تیم‌های دیگه بیش‌تر بود و تیم شاختار هم به خاطر این‌که توی بازی‌های مقدماتی، وقتی که بارسلونا به هر تیمی چهار پنج‌تا می‌زد، اشک بارسلونا رو در آورده بود و تیمی که بتونه اشک غول رو در بیاره می‌تونه قهرمان هم بشه. به همین سادگی! از حالا هم می‌گم بارسلونا قهرمان چمپیونز لیگ می‌شه.


این روزها هر جا می‌ری و هرجا می‌شینی از انتخابات حرف می‌زنن، شاید ما هم یه چیزی بگیم بد نباشه.
توی کاندیداها این جمله برای یکی‌شون خیلی مصداق داره:

"ما تشنه‌گان قدرتیم، نه شیفته‌گان خدمت!"
یعنی هر کاری که می‌کنه یا هر حرفی که می‌زنه در این راستاست. درست نمی‌گم مهدی شیخ؟
راستی در این سه هفته بعضی شغل‌ها خیلی رونق پیدا می‌کنه، مثلن خر سواری. هم‌چنین شغل شاخ گذاری در جیب‌ها. انواع و اقسام شاخ‌های مختلف به جیب می‌ره. از شاخ زرافه و کرگدن بگیر تا شاخ گاو و از همه بدتر شاخ گوزن. 
راستی کی می‌دونه این قضیه شاخ تو جیب گذاشتن از کجا اومده و اصلش چیه؟

سه تا عذاب برای وقتی که من برم جهنم پیش‌نهاد می‌کنم که دوتاش مثل همه. یکی از عذاب‌های جهنم برای من می‌تونه استفاده از اینترنت دیال آپ باشه. مثلن بگن بشین یه فایل نه‌صد مگی رو دانلود کن و در همون حین شش‌صدتا کار دیگه هم تو نت انجام بده. که از هر عذابی بدتره. یکی دیگه هم اینه که به من بگن بشین این سریال‌های کره‌ای و یا فیلم‌های هندی رو ببین. این خیلی غیرقابل تحمله. مثلن تا رفتیم توی‌ جهنم منو ببندن به یه صندلی و یه تلویزیون هفت‌صد اینچ بذارن جلوم و صبح تا شب جومونگ و یانگوم و ... بذارن. به قول فرزاد حسنی فکر کن.
‌راستی این عذاب‌های جهنم قابلیت یک بازی وب‌لاگی رو داره، هرکی عذاب جهنم خودش رو تعیین کنه. همه دعوت هر کی دوست داشت بنویسه.

خب، دیگه روضه بسه؛ یه دعا هم می‌کنیم و تمام:

"خدایا ما را از شر بلاها و خطرات سال اصلاح الگوی مصرف، مصون و محفوظ بدار."


پ.ن:
راستی عکس گاو شاخ‌دار مناسب برای عکس‌ها پیدا نکردم.
راستی اگه گفتی جای کی خالیه توی عکسا.
راستی اگه گفتی من چندتا راستی گفتم تو این پست؟

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۳/۰۱ساعت 23:57  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

مرا به دلق مرصع مبین و خوار  مدار
که باده نشئه دهد گر چه در سِفال بُوَد



برگشت و جعبه‌ای دست‌اش بود که با قرص‌هایی که تا حالا مصرف کرده بودم تفاوت داشت، اما زیاد به‌ش توجه نکردم. پیش از رفتن به بستر بیست و پنج تا قرص خوردم. اما عجیب بود که اصلن خوابم نبرد. بعد دل‌پیچه گرفتم و سه بار پشت سر هم سوی دست‌شویی دویدم. چه اسهال وحشت‌ناکی. شک برم داشت. جعبه قرص را برداشتم و نوشته‌اش را خواندم. قرص ضد یبوست بود!

دفتر خاطراتش را که پیدا کردند در آن نوشته بود: این روزها اگر کسی از من بپرسد مرگ در نظر تو چه‌گونه است؟ بلادرنگ جواب خواهم داد: احلی من العسل(شیرین‌تر از عسل) و بعد هم چند خط نامنظم پررنگ کشیده بود تا انتهای صفحه.
همین خطوط کافی بود تا خودکشی‌اش برای جست‌جو گران دلیل مرگ محرز شود.

"مادر عزیزم و پدر گرامی بدانید که من امانتی بیش نزد شما نبودم که خداوند مرا به شما داد و ام‌روز هم به پیش خود برد. و اگر خواستی برای من گریه کنی به یاد امام حسین (علیه السلام) گریه کن و در ملاء عام گریه مکن. دوست دارم بدانی که مرگ در راه او برایم از عسل شیرین‌تر است."
با چارقدش  قطرات گرم اشک که هراسان از گوشه‌ی چشم راه خود را باز می‌کنند پاک می‌کند و ناله‌ای دل‌سوز با خودش زمزمه می‌کند و ۲باره از اول جملات وصیت‌نامه را آهسته می‌خواند. جنازه‌اش را که زمین مصادره کرد و روحش هم سهم آسمان‌ها شد...

فقط می‌خواست تمام شود نه برای هدفی مقدس. تصمیمش را گرفته بود. ناو امریکایی به سرعت به او نزدیک می‌شد و همه چیز لرزش غیرقابل تصوری داشت. چند ثانیه بیش‌تر طول نکشید در لحظه ی یکی شدن هواپیما و ناو. لحظه‌ای برای پایان کامیکازا.

تمرکزش را که از دست داد لغزید. سر خورد و افتاد. دستش را به سنگ نامطئنی گرفت و برای لحظاتی هر چند اندک مهمان سنگ شد ولی از آن جا که سنگ شخصیت متزلزلی داشت و تکیه‌گاه نا مطمئنی بود، خیلی دوام نیاورد و مرد سقوط کرد...
بی‌چاره مرد. مرگ دردناکی باید در انتظارش باشد. ولی او ذره‌ای ترس به خود راه نداد و امید به زنده‌ماندن داشت حتا لحظه‌ای که سقوط کرد...

خيلي فكر كرده بود كه چه طور از دست خودش خلاص شود.
همه راه‌ها را سنجيده بود؛ حتا بعضي از آن‌ها را تجربه كرده بود.
بالاخره تصميمش را گرفت.
لباس پوشيد، ساعت دست نكرد، موهايش را شانه كرد،
عطر ملايمي زد و به طرف بزرگ‌ترين كتاب‌خانه‌ي شهر به راه افتاد.

ناگهان محمد حسین آهی سرد از اعماق دل کشید. یک پای محمد حسین به فرمان او نبود اما پیش‌ می‌رفت. تانک‌ها به چند قدمی او رسیده بودند. نارنجکی را که در مشت گرفته بود از ضامن آزاد کرد. بعد خم شد و نارنجک را روی جیب نارنجک‌ها فشرد. و بی‌درنگ خود را زیر شنی تانک انداخت...
چند ثانیه بیش تر طول نکشید برای جاودانه شدن یک محمد حسین.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۲/۳۰ساعت 1:5  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

FaceBook

حدود یک‌سال قبل از ظهور پدیده‌ای به نام فیس‌بوک(Facebook) مطلع شدم. البته بیش‌تر بین بلاگر‌های بلاگ‌های آی‌تی بحث فیس‌بوک داغ بود. ولی میل چندانی برای امتحانش نداشتم چون زیاد با وقت‌گذرانی‌های اینترنتی موافق نیستم.
کم‌کم تب فیس‌بوک بالا گرفت و به غیر از آی‌تی‌نویس‌ها، بقیه هم نسبت به این موضوع اقبال نشان دادند. تا این‌که تنی چند از دوستان که حکم رفیق ناباب را دارند دعوت کردند که "بیا فیس‌بوک، خوش می‌گذره".

و ما ادراک فیس‌بوک
فیس‌بوک در فوریه سال 2004 در خواب‌گاه دانش‌گاه هاروارد توسط مارک زوکربرگ راه‌اندازی شد و هدفش ایجاد رابطه‌های عمیق‌تر میان دانش‌جویان از طریق اینترنت بود. فیس‌بوک یک شبکه اجتماعی‌ست که تقریبن شبیه اورکاته.
این شبکه اجتماعی که ماه گذشته پنجمین سال تولدش را جشن گرفت با بیش از دویست میلیون عضو، بزرگ‌ترین شبکه اجتماعی نت محسوب می‌شود. ایرانیان زیادی هم در فیس‌بوک حضور دارند که این خودش می‌تواند به پویا شدن این شبکه اجتماعی کمک کند.
در فیس‌بوک شما می‌توانید یک صفحه شخصی داشته باشید، آلبوم عکس داشته باشید، می‌توانید هر چیز جالبی را با دوستانتان به اشتراک بگذارید یا از چیزهایی که آن‌ها به اشتراک می‌گذارند استفاده کنید، یا برای اشخاص، فیلم‌ها، کارتون‌ها، کتاب‌ها، کالا‌ها و یا هر چیز دیگه‌ای که دوست دارید یک صفحه طراحی کنید تا دیگران هم که مثل شما آن چیز را دوست دارند نظراتشان را درباره‌ی آن چیز یا آن شخص ثبت کنند؛ یا این‌که شما طرف‌دار، (هوادار فکر کنم درست‌تر باشه) آن شخص یا آن چیز بشوید. شاید بتوان گفت که نوعی شیوه‌ی جدید تبلیغاتی‌ست.
هم‌چنین شما می‌توانید فال بگیرید، بازی کنید و یا با دوستانتان چت کنید و خیلی کارهای دیگر که هر روز از طریق یک‌سری ابزار که به آن‌ها اپلیکیشن می‌گویند به این سرویس اضافه می‌شود.
البته چون من خودم تازه کار هستم هنوز در حال کشف کردنم ضمن این‌که کاربر فعالی در فیس‌بوک نیستم بنابراین به همین نکته‌ها اکتفا می‌کنم.

نتیجه‌گیری اخلاقی: استفاده در حد کم و معقول خوب است. کلن چون به شدت اعتیاد آور است توصیه نمی‌شود. ولی برای وقت‌گذرانی‌های خرکی، آدم‌های بی‌کار، دختران دم‌بخت و پسران خوش‌حال و... می‌تواند بسیار مفید باشد. می‌توان وقتی که در فیس‌بوک صرف می‌شود را جهت خواندن کتاب یا انجام کارهای مفیدتر هزینه کرد.

توصیه اخلاقی: یكي از ويژگي‌هاي دردسرساز فيس بوك، صفحه News Feed است كه بسياري از كارهايي را كه روي وب سايت انجام مي‌دهيد پيوسته به دوستان‌تان نمايش مي‌دهد. در بخش Privacy Settings مي‌توان از نمايش برخي از اين كارها جلوگيري كرد.
براي نمونه، كامنت‌هايي كه در جريان بحث در گروه‌ها يا زير عكس دوستان‌تان مي‌گذاريد. با اين وجود به خاطر داشته باشيد هر كسي با عضو شدن در گروه‌هايي كه عضوشان هستيد مي‌تواند نوشته هاي‌تان را در آن‌جا بخواند. افزون بر اين، ليست گروه‌هايي كه عضوشان هستيد و صفحه‌هاي شخصيت‌ها، سازمان‌ها و هرگونه پديده‌يي كه طرف‌دارشان هستيد، براي همه دوستان‌تان قابل مشاهده است و نمي‌توان از پروفايل پنهان‌شان كرد. به عبارت ديگر هر كس با شما «دوست» باشد گرايش‌هاي سياسي و اجتماعي شما را مي‌بيند. پس در انتخاب دوستان دقت کنید.
اگرچه فيس‌بوك و امثال آن براي ارتباط با دوستان طراحي شده‌اند، سوء استفاده از اطلاعات شخصي كاربران، اين شبكه‌هاي اجتماعي را گاه ضداجتماعي مي‌كند، ديدار مهمانان ناخوانده و «دوستان» ناباب از صفحه‌هاي مجازي شما مي‌تواند به دردسرهاي حقيقي بينجامد.

جمله کلیدی: فیس‌بوک در خواب‌گاه دانش‌گاه هاروارد راه اندازی شد.

افق آینده: احتمالن سرنوشتی مشابه اورکات در انتظار فیس‌بوک باشد و به زودی قدوم مبارک عمو فیلترباف هم به آن‌جا باز خواهد شد. غیر از آن خیلی‌ها معتقدند رشد سریع فیس‌بوک در ایران مثل یک تب گذراست و تب آن به زودی فروکش خواهد کرد. به‌تر بگویم شاید عضو فیس‌بوک شدن این روزها مد شده، به قول اون شخصیت انیمیشنی: فوق‌العاده‌اس و خیلی کلاس داره! تا بعدن چی مد بشه.

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۵ساعت 1:14  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


امیدواری بیش‌تر به درد افرادی می‌خوره که در رفاه نیستند.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۲۴ساعت 2:21  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان 

از آن ما صداوسیمای پوچنده
فقط کلاه‌قرمزی و پسرخاله و بقیه برنامه‌ها آنتن پر کننده.
واقعن لذت بردیم از دیدن ۲باره کلاه‌قرمزی و پسرخاله در تی‌وی. یک خسته نباشی و خداقوت به ایرج طهماسب و حمید جبلی.
مرد دوهزار چهره هم خیلی خوب از کار در نیامد. البته قسمت‌های فوت‌بالی نسبتن خوب بودند و بعضن تکه‌های جالب هم داشت ولی در کل خود مهران مدیری بیش از حد پررنگ بود و بقیه نقش‌ها در سایه بودند.

از آن ما ملی‌پوش بازنده
شکست تلخی بود، تلخ‌تر از بادام تلخ. که مزه‌اش به این زودی‌ها نمی‌رود. من که هیچ وقت دوست ندارم به عربستان ببازیم. اگر از هر تیم دیگری ببازیم این‌قدر ناراحت‌کننده نیست ولی این یکی.. شاید به همین دلیل بود که فدراسیون مجبور شد علی دایی را علی‌رغم کارنامه‌ی نسبتن خوبی که داشت بعد از اولین باخت رسمی از کارش برکنار کند.
البته شخصیت علی دایی هم در برکناری‌اش بی‌تاثیر نبود. قال علی پروین: آقای دایی شما مشهوری (ولی) محبوب نیستی!
ولی اصل ماجرا از جای دیگری آب می‌خورد و تاثیرات پدر ورزش ایران به هم‌راه زیر مجموعه و اعوان و انصار، به خوبی در این قضیه مشهود است...
راستی وقتی گل دوم را خوردیم چهره‌ی علی دایی دیدنی بود. احتمالن هی توی دلش می‌گفته مادرجان! از آن ما چهره‌ای سرشار از مادرجان!!

از آن ما رفقای پرنده
ممـــــــــــــــد پــــــــــــــــر!
خیلی خوش‌حال شدم وقتی در لباس دامادی دیدمش. شبی خوب و به یاد ماندنی و پرخنده‌ای بود...
محمد احدی، یک‌بار دیگر به تو و هم‌سرت تبریک می‌گویم و از صمیم قلب امیدوارم سال‌ها در کنار هم خوش و خرم زندگی کنید و خوش‌بخت باشید.

از آن ما رئیس‌جمهور...
صبح که از چهارراه شکرشکن رد می‌شدم تعدادی از مردم مشغول نامه نوشتن بودند، خانمی به چراغ راه‌نمایی تکیه داده بود و تند تند داشت متنی را پاک‌نویس می‌کرد. ماشین صدا و سیمای اصفهان که یک ون سیاه‌رنگ بود در گوشه‌ی دیگری بود و پسر جوانی مشغول باز کردن سیم بود. فیلم‌بردار هم داشت زاویه دوربین را تست می‌کرد. پشت ون سیاه‌رنگ، ماشین آتش‌نشانی پارک شده بود و دو نفر داخل ماشین با هم صحبت می‌کردند. در گوشه‌ای دیگر ماشین اداره پست بود و مشغول نامه گرفتن بود. هوا نیمه‌ابری بود. خیابان تمیز و مرتب بود و بی‌نظمی منظمی داشت. مردم خوش‌حال بودند. ظهر هم پس از مراسم تعدادی لنگه کفش دیدم یک لنگه کفش دخترانه و چند لنگه کفش مردانه، و اندکی شلوغی و دیگر هیچ.

از آن ما حرف‌های در گلو مانده
...

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۰۱/۲۱ساعت 23:59  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

فراموشی

یکی از نعمت‌های خداوند برای انسان‌ها، فراموشی‌ست.
فراموشی خیلی خوب است و من آن را دوست خواهم داشت...
البته فراموشی درجات دی‌گری هم دارد که به فراخری و فراگاوی می‌رسد،
ولی آن‌ها مورد نظرم نیستند.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۰۳ساعت 11:50  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

ترافیک ترافیک، شلوغی شلوغی، آدمه که از زمین می‌غُله۱میاد بیرون، انگار قحطی شده، مسابقه‌ی بخر بخره هر کی نخره خیلی خره، ماشین‌های موسسات قالی‌شویی که با انبوهی از فرش‌های تل‌انبار شده تردد می‌کنند، بعضی‌ها هم خودشان دست به کار شده‌اند و بعد فرش‌های آویزان را می‌توان بر فراز خانه‌ها دید که باد می‌خورند، بساط ماهی‌قرمز، که در گوشه و کنار شهر پهن شده با بچه‌هایی که در کنار تنگ‌های ماهی ایستاده‌اند و چشمان‌شان برق می‌زند، تکاپوی شهرداری‌اصفهان برای نو نوار کردن شهر، مثل خط کشی خیابان‌ها، رنگ کردن جدول‌ها و ایست‌گاه‌های اتوبوس، گل‌کاری باغ‌چه‌های چهار‌راه‌ها، نصب پرچم‌ها و تعویض لامپ‌های سوخته و ریخته، تعویض تابلوهای خیابان‌ها و تابلوهای راه‌نمای شهری، نه این یکی را اصولن بعد از چهارشنبه‌سوری انجام می‌دهند. گفتم چهارشنبه‌سوری، برنامه‌های هش‌دار دهنده‌ی تی‌وی برای این‌که به بچه‌ها و بعضی گُنده‌ها بگویند جیزه ببین اگه دست بزنی این‌جوری می‌شی، حتا بعضی صحنه‌ها آدم را یاد کشتار مردم غزه می‌اندازد انگار از جنگ برگشته‌اند و مجروح جنگی‌اند، حتا تی‌وی می‌تواند به جای صحنه‌های آرشیوی بین صحنه‌های حمله به مردم فلسطین از آن‌ها استفاده کند!
مسافران نو روزی، این یکی واقعن بعضی وقت‌ها از حد تحمل‌ خارج می‌شود، چون با همه‌ی تبلیغاتی که می‌شود، اصفهان هنوز ظرفیت لازم برای پذیرش تعداد زیادی گردش‌گر را در یک زمان خاص(مثل تعطیلات نو روز) ندارد، و ضمن ایجاد مشکلاتی برای مردم شهر، حتا می‌تواند صدمات جبران ناپذیری به ابنیه تاریخی وارد کند، ولی خب وظایف شهروندی حکم می‌کند که باید تحمل کرد و مهربان بود تا تمام شود، آدرس پرسیدن‌ها که تمامی ندارد و نقشه‌ی کوچکی از اصفهان که این وقت‌ها معمولن هم‌راهم است تا بر حسب همان وظایف شهروندی اگر کسی نشانی خواست بتوانم به‌تر نشان‌ش بدهم تا سریع‌تر به مقصد برسد، البته واکنش هم‌راه با تعجب سوال‌کنندگان نسبت به این امر، خودش دیدنی‌ست! یا سوالات دی‌گری از قبیل این‌که گز خوب کجا دارن؟!! یا بریانی خوب کجاست؟!!
چادرهای جشن نیکوکاری با بلندگوهایی که به آلودگی صوتی دامن می‌زنند، البته کمک چندانی نمی‌شود،۲ ویژه‌نامه‌های مجلات و روزنامه‌ها که این‌روزها پربارند و دیدن‌شان آدم را سر ذوق می‌آورد، البته نه همه‌شان، بوهای خوب که آدم را سرشار از حس‌های خوب می‌کند مثل بوی شب‌بو، مغازه‌های گل‌فروشی که تعداد زیادی گل‌دان شب‌بو در رنگ‌های مختلف گذاشته‌اند با سبزه‌هایی به شکل‌های جور واجور، که دیدن‌شان آدم را سر کیف می‌آورد، درختان کچل که کم‌کم مو دار می‌شوند و سرشان سبز می‌شود، سبز روشن و باحال که تا اردی‌بهشت به اوج خود می‌رسد و بعدن با تغییرات زمانه و گرم شدن هوا رنگ عوض می‌کنند و سبز تیره‌ی کثیف می‌شوند، آب‌دار شدن کویر زاینده‌رود که چند سالی‌ست نزدیکی‌های عید رنگ آب به خود می‌بیند تا دل مسافرانی که این همه راه آمده‌اند خوش باشد و با کویر زاینده‌رود مواجه نشوند، حس خوب کاشتن بنفشه و مینا در باغ‌چه حیاط، و دیدن برگ‌های نو درختان و پیچک‌ها که مثل بچه‌های تازه به دنیا آمده بی‌گناه و باطراوتند و خیلی چیزهای خوب دی‌گر...
 


پ.ن:۱. از مصدر غلیان کردن.
۲. چون آن‌قدر بد و بی‌سلیقه و در حد رفع تکلیف، این‌کار اجرا می‌شود که هیچ‌کس رغبتی پیدا نمی‌کندبرای کمک، البته لازم به ذکر است علی رغم تبلیغات سوء بعضی افراد معلوم الحال D:، در جاهای دیگر کمک‌های فراوانی می‌شود مثلن اصفهان رتبه اول خیرین مدرسه ساز را در ایران دارد.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۱۲/۲۳ساعت 18:18  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

من عاشق صهیونیست‌ها هستم! چون هر بلایی که سرشون بیاری احساست جریحه دار نمی‌شه.


I love zionist, No matter what  you do to them. you don't feel bad.d


+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ساعت 23:39  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


شترها خیانت‌کارند...
هزاران گام بر می‌دارند و هیچ نشانی از خستگی نشان نمی‌دهند. اما ناگهان از پا می‌افتند و می‌میرند، اسب‌ها به تدریج خسته می‌شوند و هم‌واره می‌توانی بدانی چه اندازه قادری از آن‌ها انتظار داشته باشی و چه زمانی خواهند مرد.   [ازکتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو]

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۱۲/۱۳ساعت 0:22  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

به یاد هشتم اسفندماه سال‌گرد شهادت شهید خرازی که هیچ کس یادش نبود:

دلتنگ نیستم... نه
ولی می‌خواهم بگویم
تمام این کوچه‌های سرزمین عزیز،
سرشار از عطر نام پاره‌های تن این میهن مقدس است.
کوچه‌ی گل محمدی...
خیابان رازقی...
محله اقاقی...
بن‌بست یاس و گذر یاسمن...
اما نام برادر من نیست... نیست...
کم نبودی بیش هم نبودی
که خودت بودی... ماه مهربان
شاید به همین خاطر است هر جا که نیستی و هستم،
یک بید مجنون به خاک می‌سپارم تا خاطرم باشد که
عشق را برای همه‌گان می‌خواستی نه برای خود.

بشنوید با صدای پرویز پرستویی (۸۱۷ کیلو بایت)


مردی بدون دست (یادداشتی از مهدی در این‌باره) + یک مینیمال

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۱۲/۰۹ساعت 18:21  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

‌یک‌بار خواب دیدن تو به تمام عمر می‌ارزد،
پس نگو، نگو که رویای دور از دست‌رس خوش نیست؛ قبول ندارم...

بهار اول از راه رسیدی و از تو شروع شد آغاز پیمان‌ها. آغاز راهی سخت ولی پیمودنی. ماهی مملو از شروع‌ها، شروع‌های خوب و اثر گذار. و این را از نشانه‌های بهار اول می‌توان فهمید و این خود یک نشانه است.
گاهی وقت‌ها هر چه‌قدر تلاش کنی تا کاری را انجام دهی به در بسته می‌خوری. هیچ دلیل خاصی هم وجود ندارد. یعنی وجود دارد ولی تو نمی‌فهمی. باید صبر کنی تا وقتش برسد، مهم این‌ست که مهم نیست قفل‌ها در دست کیست بلکه مهم این‌ست که کلیدها در دست اوست.
 
"پاک و منزه است آن خدایی که بنده‌اش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی که اطرافش را برکت داده‌ایم شبانه برد، تا از نشانه‌های خود به اون نشان دهیم. همانا او شنوا و بیناست." [سوره اسراء آیه اول]

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۱۲/۰۹ساعت 16:0  توسط محمد جواد ملکوتی 

به نام خداوند بخشنده مهربان

ثبت این پست سیزده روز به طول انجامید!
این پست را تقدیم می‌کنم به
احمد ذوعلم، نویسندگان وب‌لاگ هواخوری و صاحب نفسانیات.
تذکر: این پست طولانی‌ست و ممکن است با خواندنش حوصله‌تان سر برود!


پیش‌رفت ابزارهای اطلاع‌رسانی و گسترش ارتباطات، اگر چه می‌تواند و باید زمینه‌ساز تفکر باشد، ولی آن‌چه در عمل تا کنون در روزگار ما رخ داده، گاه خلاف این را می‌نمایاند.
به نظر می‌رسد عوامل فراوانی از درون و برون جان و جامعه‌ی ما دست‌اندرکارند تا به ویژه جوانان این مرز و بوم را از تفکر باز داشته و آنان را دنباله‌رو مشهورات زمانه سازند، و با سرگرم کردن‌شان به مشغله‌ها و دغدغه‌های تصنعی، آنان را از پرداختن به دغدغه‌های واقعی‌شان و اندیشیدن در ریشه‌های قضایا غافل کنند! هز چند این عوامل هرگز نتوانسته جوان ایرانی را به طور کلی از درک حقایق باز دارد. جوانان اندیشه‌ورز برای دست‌یابی به حقایق و ایفای نقش شایسته و بایسته‌ی خود در جهت و مقابله با کاستی‌ها و کژی‌ها هیچ‌گاه از پای ننشسته‌اند. وب‌لاگ چای‌نبات در بستر تلاشی مسئولانه و با اتکا به سرمایه‌ی اعتماد مخاطبان دل‌آگاه و دغدغه‌مند خود، سعی در هم‌وار نمودن این مسیر دارد...


ادامه‌ی مطلب دارد


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۷/۱۱/۳۰ساعت 0:23  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

برف

سلام! ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم می‌کنم
چرا که ابرهای تیره، همیشه
پیغمبران آیه‌های تطهیرند،
و در شهادت یک شمع
راز منوری است، که آن را
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می‌داند.

فروغ فرخ‌زاد

برف که ‌می‌بارید چه غریبانه تنها بودم.
بغض نفس‌گیر گلو را می‌فشرد و تنها و سرگردان به دانه‌های برف که هر لحظه چاق‌تر و سرگردان‌تر می‌شدند می‌نگریستم...
...و ناگهان سردی دانه‌های برف با گرمای سوزاننده‌ی قطره‌های اشک که هر لحظه چاق‌تر می‌شدند هم‌راه شدند...
ولی آن سردی ذره‌ای از آن گرما نکاست بل‌که بودنش را بیش‌تر به رخ کشید...

بشکن، که این ساز، شکسته‌اش خوش‌آهنگ‌تر است...

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ساعت 0:47  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


۱. هم‌چنان بر مواضعم در پست قبل استوارم.
۲. آخ که این روزها دو نفر من را عجیب به یاد گربه نره و روباه مکار می‌اندازند.
خدایا پینوکیو را از شر افکار پلید و شیطانی گربه نره و روباه مکار محفوظ بدار!
۳. رنگ رخ‌سار خبر می‌دهد از سر درون! عادل ام‌شب خیلی دمغ بودی. هیچ‌وقت تو را این‌جور ندیده بودم.
۴. محبوبیت مثل سنگ کف رودخانه است ولی مشهور بودن مثل کف روی آب!
ناراحت نباش تو در دل ما جای داری عادل.

داستان از خیلی وقت پیش شروع شده + ولی در این یک ماه اخیر به اوج خودش رسید. دو هفته قبل در برنامه‌ای که سردار عزیزمحمدی، نایب‌رییس فدراسیون فوت‌بال و رییس سازمان لیگ در برنامه ۹۰ در برابر انتقادات فردوسی‌پور، او را به «تضعیف نظام» و استفاده از تریبون رسانه ملی برای زیر سؤال بردن عمل‌کرد مسئولان و سیاه‌نمایی متهم کرد. و هفته بعد نیز نوبت محمد آخوندی، سخن‌گوی سازمان تربیت بدنی و "عضو" هیأت مدیره باش‌گاه پرس‌پولیس بود که همین اتهامات و موارد دی‌گری از این دست و "پای‌مال کردن خون شهدا" را به عادل فردوسی‌پور نسبت دهد و او را به سبب استقلال کاری و پیروی نکردن از خواسته‌های سازمان تربیت بدنی، شماتت کند. ولی بعد از این برنامه بود که همه‌گان از عادل حمایت کردند و چند روزی گذشت تا این‌که آن شب به‌یاد ماندنی  پیش آمد. با سابقه‌ای که از سازمان ت.ب سراغ داشتم این اتفاقات اخیر در مقابله با عادل قابل پیش‌بینی بود. حتا بعید نیست که از تمام وب‌لاگ‌نویسان که از او حمایت کرده‌اند هم شکایت کنند. وب‌لاگ‌نویسان هم بی‌کار ننشستند و غائله‌ی کمپین 5 میلیون پیامک برای حمایت از فردوسی‌پور! را راه‌اندازی کردند. + بعضی وب‌لاگ‌‌نویس‌ها هم از این قضیه با نام پنج میلیون لنگه کفش به کفاشیان! اشاره کردند. 
بعد هم اطلاعیه‌ی فدراسیون فوت‌بال. و بعد هم برنامه‌ی ام‌شب ۹۰. که به طرز عجیبی سیستم پیامک برنامه از کار افتاد. البته فردوسی‌پور در آخرین جملات خود در پایان برنامه این هفته با ابراز اميدواری در خصوص تصادفی بودن مشکل قطع اس ام اس ضمن خداحافظی تلويحی با بینندگان گفت: «اگر عمری باقی باشد و بتوان از اين صندلی از حق دفاع کرد تا هفته آينده شما را به خدا می‌سپارم».+
در هر صورت امیدوارم همیشه باشی و این‌گونه ببینمت.


طرح کاریکاتور: روزنامه اعتماد ملی- دوشنبه ۳۰ دی ۸۷
سایر لینک‌های مرتبط:
دشمنان فوت‌بال کدامند؟
هواداران عادل فردوسی‌پور
محرمانه‌ترین برنامه 90
تلاش برای برکناری فردوسی‌پور
برنامه ۹۰، مردم و این چند نفر
به احترام عادل فردوسی‌پور و برنامه ۹۰ او
اس‌ام‌اس‌های برنامه 90 چه شد؟ (کمیک استریپ)
بستن دست‌های شناگر
فریاد ما بود که در بغض عادل فرو خورده شد
حتا نمی‌توان "عادل" بود
نود هفته آینده
تلاش فدراسیون برای حذف برنامه مردمی 90
فردوسی‌پور از قفس پرید
کاریکاتور روزنامه گل

به نظر شما عامل قطع سيستم اس ام اس در برنامه دوشنبه‌شب 90 كدام گزينه بود؟

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۱۱/۰۱ساعت 1:49  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

علی‌آبادی

آقای آخوندی بعد از دیدن برنامه نود پنج‌شنبه ۱۹/۱۰/۸۷ از شما به عنوان سخن‌گوی سازمان تربیت بدنی و "عضو" هیئت مدیره‌ی باش‌گاه پرس‌پولیس متنفر شدم.
آقای علی‌آبادی از شما هم متنفرم! از شما و زیر مجموعه‌تان متنفرم!
اول بعد از دیدن برنامه نود دوشنبه ۰۳/۱۰/۸۶ که صفایی فراهانی دست شما و زیر دستانتان را رو کرد و بلاهایی که در این سال‌ها بر سر فوتبال ایران آمد هم‌چنین بعد از دیدن برنامه نود پنج‌شنبه ۱۹/۱۰/۸۷ احساس تنفرم نسبت به شما و دار و دسته‌تان بیش‌تر شد.
شما خیلی حضور فیزیکی ندارید ولی سوء اثر کارهای شما در همه جای ورزش به خوبی مشهود است.  از افتضاح المپیک پکن هنوز خیلی نگذشته. روند صعودی مدال آوری ایران در سال‌های گذشته به طرز افتضاحی سقوط کرد. مگر همین چند سال پیش در المپیک آتن که شما و تیم‌تان بر صدر ورزش ایران نبوده‌اید، 6 مدال نیاورده‌ایم؟ (2 طلا، 2 نقره و 2 برنز) و مگر قبل از آن در المپیک سیدنی 3 طلا و یک برنز نگرفتیم؟ تازه آن‌هم با هزینه‌ای در حدود پنج و نیم میلیارد تومان این مدال‌ها بدست آمد ولی در زمان مدیریت شما با صرف  چهل میلیارد تومان هزینه تنها دو مدال کسب شد.
 آقای علی‌آبادی، درست است که به گفته خودتان سه سال، زمان زیادی برای متحول کردن ورزش نیست ولی این را هم بگویید که در سه سال می‌توان چنان مدیریتی به خرج داد که آن شش مدال المپیک گذشته  به باد نرود و به خاطره ای در دور دست ها تبدیل نشود.
آقای آخوندی(سخن‌گوی سازمان ت.ب) در برنامه ۹۰ گفت: به روند افتتاح طرح‌های ورزشی هم اشاره کنید و فقط مشکلات را بیان نکنید.
در سال 1372 که آقای هاشمی طبا رئیس سازمان ت.ب بود اعتبار عمرانی سازمان ت.ب حدود یک میلیارد تومان بود که با استفاده از اختصاص یک ریال به هر نخ سیگار، این مبلغ به حداکثر بیست و پنج میلیارد تومان رسید و همه توسعه‌های صورت گرفته از محل یک ریال نخ سیگار بود. در زمان آقای مهرعلی‌زاده هم تقریبن وضع به همین منوال بود ولی امروز اعتبار عمرانی سازمان تربیت بدنی متجاوز از 600 میلیارد تومان است. یعنی 24 برابر اعتبارات آن روزها. مقایسه کنید آیا با وجود افزایش اعتبار توسعه صورت گرفته؟ اکثر طرح‌هایی هم که الان افتتاح می‌شوند مربوط به گذشته است که الان تکمیل و افتتاح می‌شوند. البته چه افتتاح کردنی؟ نمونه‌اش هزارمین پروژه‌ی ورزشی دولت نهم یعنی ورزش‌گاه سردار جنگل رشت بود. که چندین هفته با تبلیغات وسیع و چاپ آگهی‌های نیم‌صفحه در روزنامه‌ها بر روی آن مانور داده می‌شد. ولی جای سوال است که چرا این ورزش‌گاه یک هفته پس از افتتاح به علت غیر قابل استفاده بودن و خرابی چمن تعطیل شد؟
اگر خیلی ادعا دارید پس چرا هنوز ورزش‌گاه نقش جهان افتتاح نشده؟ چرا هنوز شهر اصفهان نباید یک ورزش‌گاه مناسب داشته باشد؟ با این‌که اصفهان پتانسیل بالایی در فوتبال و دی‌گر رشته‌ها دارد. شاید اگر نقش‌جهان افتتاح شده بود الان سرباز احمدی چشمانش را از دست نداده بود یا امتیاز سپاهان نوین به فولاد خوزستان واگذار نمی‌شد یا...

شاید جواد خیابانی پاچه‌خار چندان هم بی‌راه نگفته بود که شما را پدر ورزش ایران خوانده بود چون مادر ورزش ایران اصلن حال و روز خوبی ندارد!

جدید نوشت:
هی من می‌خوام هیچی نگم نمی‌شه. این آقا انگار توی باغ نیست. یا خیلی گیجه یا دیگران رو ابله فرض کرده. در تازه‌ترین اظهار نظرشون فرمودن که تا ۳ سال دیگر می‌توانیم میزبان مسابقات المپیک باشیم. خداییش خنده دار نیست؟ آدم حق نداره عصبانی بشه؟ یکی نیست بگه شما برو فعلن شرایط ورزش‌گاه‌هات رو درست کن برای تیم‌هایی که می‌خوان در جام باش‌گاه‌های آسیا شرکت کنند تا بعد. یا این‌که برو ورزش‌گاه نقش جهان رو افتتاح کن که می‌خوای بازی‌های کشورهای اسلامی رو برگزار کنی و روی این ورزش‌گاه هم حساب کردی تا بعد. راستی یادم رفت بپرسم چرا بازی فوتسال دوستانه ایران و برزیل که قرار بود اسفند ماه برگزار بشه لغو شد؟ چی؟ آها یادم اومد سالن مناسب نداشتیم. یه سالن آزادی بود که اونم در اختیار مسابقات کشتیه. احتمالن کمال هم‌نشین در این آقا اثر کرده و از بزرگ‌ترش الگو برداری کرده.
خدایا به ما صبر عنایت بفرما!

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ساعت 19:30  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

  • سوره‌ي حشر بخوانيم، روزه بگيريم، دعا كنيم...
  • هر روز چند نوبت مي‌آيد يك‌تنه اخبار غزه را مي‌گويد. خالد صادق را مي‌گويم خبرنگار صدا و سيما با آن كلاه‌خود نظامي و جليقه‌ي(احتمالن ضدگلوله) خبرنگاري‌اش كه عبارت press بر روي آن نقش بسته. هيكل درشت و چهره‌ي با نمكي دارد. وزارت ارشاد هم، هم‌چنان مشغول راي‌زني‌ست تا خبرنگار بفرستد آن‌جا.
  • اسرائيل "تاريخ" دارد ولي "جغرافيا" ندارد.
  • هيچ‌گاه ورزش‌گاه اين‌قدر جمعيت به خودش نديده بود حتا براي مسابقات مهم فوتبال. مردم قطر در ورزش‌گاه جمع شده‌اند و دسته‌جمعي دعا مي‌كنند براي مردم غزه. 
  • هر كس طرحي مي‌دهد براي كمك. از كمك «۲۰۰ تومان براي هر ايراني» هلال احمر تا كمك پيامكي به مردم غزه همراه اول(+
  • بعضي‌ها هم كه مي‌خواهند بروند حضوري كمك كنند ولي مطمئنن نصف بيش‌ترشان فقط حرفش را مي‌زنند(ببینید +)
  • خبرگزاري‌ها و سايت‌هاي خبري با زيركي خاصي عكس‌هاي گلچين شده انتشار مي‌دهند طوري كه آدم دلش براي اين اسرائيلي‌ها كباب شود.(+)
  • مي‌گفت: اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد...
  • روضه مي‌خواند: ...آيا نمي‌بيني كه اين طفل معصوم از عطش به حالت تلظي افتاده است؟  عرب به باز و بسته كردن دهان ماهي در خارج از آب تلظي مي‌گويد...
  • باران که می‌آيد تو در راهي...


در آن‌جا كه حسين(عليه السلام) در صحنه است،
اگر در صحنه نباشي هر كجا مي‌خواهي باش،
چه ايستاده به نماز چه نشسته به شراب،
هر دو يكي‌ست.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ساعت 1:23  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

محرم

دل از كودكي از فرات آب مي‌خورد
و تكليف شب: آب، بابا، اباالفضل

تو لب تشنه پر پر شدی شبنم اشک
به پای تو می ريزم اما اباالفضل

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۱۰/۰۸ساعت 15:41  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

به هر کی چراغ سبز نشون دادیم، گازشو گرفت رفت.

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۱۰/۰۳ساعت 23:0  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

رز
براي ديدن عكس در اندازه‌ي بزرگ‌تر، بر روي آن كليك كنيد

۵. در سياره ارض هر كجا كه پاييز شروع مي‌شود در جايي دي‌گر مردمان آمدن بهار را جشن مي‌گيرند. با هر پاييز، بهاري و با هر بهار، پاييزي.
۳.
حتا اگر پاییز باشد یا برف هم ببارد همیشه‌ در باغ‌چه‌ي ما نشانی از بهار هست...
الان می‌گويي با يك گل كه بهار نمي‌شه!
ولي همين يك گل اميد مي‌دهد براي آمدن بهار و اين‌كه بهار نزديك است.
۱. به من درس مي‌دهد رز نارنجي قشنگ من. سفت و پا برجا يك‌تنه جور باغ‌چه را به دوش مي‌كشد و هم‌چنان استوار مانده و اين استواري‌اش از استواري سرو برايم ارزش‌مندتر است...
۴. هر روز كنار پنجره مي‌نشينم و سقوط برگ درختان را مي‌بينم. درختاني كه با تغيير روزگار رنگ مي‌بازند و برگ‌هايي كه سقوط مي‌كنند. برگ‌هاي زرد و اخرائي و قرمز و نارنجي. چه رنگ‌آميزي هيجان‌انگيزي! و اين رنگ‌ها نشانه‌اي‌ست از تلاش براي زنده بودن...
۲. سرو هميشه پاي‌دار و پابرجا بر پيشاني‌ باغ‌چه ايستاده است و دم نمي‌زند. هيچ تغيير روزگاري بر او تاثير ندارد. و من اصلن از اين خصلت سرو خوشم نمي‌آيد. خيلي بي روح و معمولي. بدون هيچ تغيير.
با سرو هيچ‌گاه نمي‌تواني متوجه تغييرات بشوي.

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۲۸ساعت 19:0  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

سلام، عید غدیر رو به همه تبریک می‌گم.
توی آرشیو موزیک‌هام چرخ می‌زدم که به موارد جالبی برخوردم. خودم هم نمی‌دونستم اینا رو توی آرشیوم دارم. سر فرصت چندتاش رو براتون می‌ذارم. یکی‌اش یه آلبوم موسیقی آذری خیلی باحال بود. من کلن از موسیقی‌های اصیل آذربایجان خیلی خوشم میاد و یکی از علاقه‌مندی‌هایم! این نوع موسیقیه. یه مدتی هم شبکه چهار این نوع موسیقی رو پخش می‌کرد ولی الآن دیگه خبری نیست.
نمی‌دونم اینا رو کی خونده و اجرا کرده ولی هر کی هست احتمالن باید شکل عکس زیر  باشه. البته اون آقاهایی که شبکه چهار نشون می‌داد بیش‌تر این شکلی بودن تا مثل عکس پایینی. این عکس پایین خیلی حالت رسمی داره. طرف رفته لباس پلوخوری‌اش رو پوشیده اون کلاه رو هم گذاشته سرش تا خوش‌تیپ بشه یه ژست هم گرفته با سازش تا یه عکس ازش بگیرن. 

توی این آلبوم یه قطعه بود در مورد عید غدیر که با توجه به این ایام، گوش دادنش خالی از لطف نیست.

Radio Javadعید غدیر(حجم ۸۱۵ کیلوبایت)

درباره موسیقی آذربایجان بیش‌تر بدانیم 

« ثم لتسالن یومئذ عن النعیم‏»
یاعلی مدد است

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۲۷ساعت 1:14  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

...حسن تقلا نمي‌كرد. حتا صدايش هم در نمي‌آمد. كمي سرش را تكان داد و من يك آن قيافه‌اش را ديدم. حاكي از تسليم بود. آن جور نگاه كردن را قبلن ديده بودم. نگاه گوسفند قرباني بود.

نگاه قرباني


فردا دهم ذی الحجه، آخرين ماه قمري مسلمانان است و اولين روز از سه روز تعطيلي عيد قربان - روزي كه به ياد حضرت ابراهيم، پيامبري كه مي‌خواست پسرش را در راه خدا قرباني كند، جشن مي‌گيرند. بابا امسال هم گوسفندي انتخاب كرده، گوسفندي سفيد برفي با گوش‌هاي سياه آويزان.
همه‌مان توي حياط خلوت ايستاده‌ايم، حسن، علي، بابا و من. ملا دعايش را مي‌خواند، ريشش را مي‌خاراند. بابا زير لب پچ‌پچ مي‌كند بجنب ديگه. انگار از اين‌كه دعا - مراسم حلال كردن گوشت - تمامي ندارد، معذب است. بابا ماجراي پشت قضيه‌ي عيد را، مثل هر چيز مذهبي دي‌گري، مسخره مي‌كند. اما به سنت عيد قربان احترام مي‌گذارد.
رسم اين است كه گوشت قرباني به سه قسمت مساوي تقسيم شود، يكي براي اقوام، يكي براي دوستان و آشنايان، و دي‌گري براي فقرا. هر سال بابا همه را يك‌جا مي‌دهد به فقرا. مي‌گويد اعيان‌ها به قدر كافي چاق و چله هستند. ملا دعايش را تمام مي‌كند. آمين، كارد آش‌پزخانه را كه تيغه‌ي بلندي دارد، بر مي‌دارد. رسم اين است كه گوسفند نبايد چاقو را ببيند.
علي حبه‌اي قند توي دهان گوسفند مي‌گذارد. اين هم رسم دي‌گري‌ست تا مرگ براي‌ش شيرين‌تر شود. گوسفند دست و پا مي‌زند، اما نه زياد. ملا از پوزه‌ي گوسفند مي‌گيرد و تيغه‌ي چاقو را روي گردنش مي‌گذارد. درست يك لحظه قبل از اين‌كه او با حركتي ماهرانه گلوي گوسفند را ببُرد، چشمم مي‌افتد به چشم‌هاي گوسفند. نگاهي كه بعد از آن تا هفته‌ها خواب را از من مي‌گيرد. نمي‌دانم واسه‌ي چي اين مراسم را توي حياط خلوتمان تماشا مي‌كنم؛ كابوس من حتا بعد از محو شدن لكه‌هاي خون از روي چمن‌ها، تا مدت‌ها ادامه پيدا مي‌كند. اما من هميشه تماشا مي‌كنم. به خاطر آن نگاه حاكي از رضا كه در چشم‌هاي حيوان است، تماشا مي‌كنم. خيلي مضحك است كه تصور مي‌كنم حيوان مي‌فهمد. تصور مي‌كنم حيوان درك مي‌كند كه مرگ قريب الوقوعش براي هدفي والاست. اين است نگاهِ...

از كتاب بادبادك‌باز نوشته خالد حسيني، ترجمه‌ي زيبا گنجي-پري‌سا سليمان‌زاده

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۲۰ساعت 0:1  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

- لعـــــــــــنتــــــــــــي!
چرا دست از سرم بر نمي‌داري؟
اين‌دفعه ديگه داري زياده‌روي مي‌كنيا.
اينو بهش مي‌گم و سريع مي‌پرم توي تاكسي كه جلوي پام ترمز كرده.
واي خدا! 
انگار دست بردار نيست اين‌جا هم دنبالمه.
- آدم كه به دوستش نمي‌گه لعنتي. اينو مي‌گه و دوباره مي‌پره توي بغلم.

زاهــــــد ظاهــــــــــــــــــر پرست از حال مــا آگاه نيــــــست...
خواننده‌ي محبوب راننده‌ها، هايده‌ي خدابيامرز با اون صداي دل‌نشين‌اش چه چه‌چهي مي‌زنه. با صدايي رساتر از هميشه كه شايد به خاطر باندهاي خربزه‌اي اين تاكسي بود.
- آقا ميشه بانداي عقب رو قطع كنيد؟
از توي آينه نگاهي بهم مي‌كنه و متوجه حضور "او" ميشه و قانع ميشه و با يه لبخند و بدون هيچ حرفي در حالي كه داره خودش هم همون شعرا رو زمزمه مي‌كنه بانداي عقب رو خفه مي‌كنه.

ظرف نيم ساعت گذشته اين دومين نفري بود كه با لبخند، درخواست شايد كمي غيرعادي‌ام را اجابت مي‌كرد. بار قبل هم يك آقاي تپل سيبيلوي مهربون كه بوي سيگارش اذيتم كرده بود(كه معلوم بود از اين سيگارهاي ارزان قيمت هستند و تنباكوي مرغوبي ندارد) با لبخند سيگارش را خاموش كرد. (واقعن حيف سيگار نيست كه تو مي‌كشي؟)
شايد سيبيلوي مهربون هم متوجه حضور او شده بود و ايرادي نگرفته بود. البته من هم طوري گفته بودم كه پيش خودش فكر كند اگر خاموش نكند، الان است كه سيگارش را در سوراخ دماغش فرو كنم تا حالش جا بياد. چون وقتي "او" باشد هيچ چيز حالي‌ام نيست.
نيم ساعت پيش دود سيگار، حالا هم صداي اين بانداي خفن كه برايم سوال بود يك تاكسي باند خربزه‌اي به چه كارش مي‌آيد؟
اصلن اين ماشين همه چيزش يك جوري عجيب بود. از صندلي‌هاي چرمي راحتش گرفته تا هواي گرم و مطبوع، يا تر تميزي‌اش و راننده‌ي باحالش، يا كليدي كه با ميخ پرچ شده بود كنار دست‌گيره‌ي در. حتا نور آبي رنگ چراغ داخل كه حضور "او" را بدجوري به رخم مي‌كشيد. رنگش مثل همان‌هايي بود كه توي دست‌شويي‌هاي پارك‌هاي اصفهان استفاده مي‌كنند. جايي خواندم از اين رنگ استفاده مي‌كنند تا بعضي بندگان خدا، نتوانند براي تزريق، رگشان را پيدا كنند؛ ديگر نمي‌شد بگويم چراغت را هم خاموش كن، چاره‌اي نبود جز استفاده از عينك دودي آن‌هم ساعت هفت شب و در هواي تاريك. آها اين‌جوري به‌تر شد چون ديگه نور پروژكتورها هم حضور او را در چشمم فرو نمي‌كنند.
ولي باز هم دست بردار نيست با اين‌كه ازش خواهش كرده بودم ول كن نيست. آخه اون كه اين حرف‌ها سرش نمي‌شه خيلي با مرامه، تا دلش برايم تنگ بشه سرزده مياد سراغم. فرقي نمي‌كنه كجا باشم يا در چه حالي، اصلن موقعيت شناس نيست! قبل‌ترها وقت و بي‌وقت مي‌اومد سراغم و خيلي هم مي‌موند ولي شايد مثل هر رابطه‌ي دوستانه‌اي كه بعد از يك فراز و يك فرود، روند متعادل خودش را طي مي‌كند، حالا مراعات مي‌كند و معمولن آخر هفته‌ها گه‌گاهي به من سر مي‌زند. 
به خانه كه برسم يك فنجان نس‌كافه‌ي تلخ، و يك اتاق تاريك و ساكت او را به همان‌جايي مي‌فرستد كه از ‌آن‌جا آمده بود.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۱۴ساعت 10:48  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۱. دستام رو گذاشتم روي كي‌بورد و فقط به مانيتور نگاه كردم و كلمات را از بين انگشتانم ريختم روي صفحه. بدون هيچ ويرايشي. فكر كنم نتيجه بد نشد.
۲. حضرت نفسانيات از اين‌كه وب‌لاگ وزينشون با وب‌لاگ فخيمه چاي‌نبات مقايسه شده كلي ابراز شادي و خوش‌حالي كردن. بايد به عرض‌شون برسونم كه منم اگه جاي شما بودم از خوش‌حالي بال در‌مي‌آوردم و واقعن به شما غبطه مي‌خورم كه وب‌لاگ شما با چاي‌نبات مقايسه شده.
۳. تولد دوتن از دوستان را كه ديروز و امروز بود بهشون تسليت مي‌گم.
هم‌چنين به برادر بزرگ‌تر عزيز به خاطر پدر شدنشان تبريك ‌عرض مي‌كنم و عذرخواهي مي‌كنم بابت تاخير در تبريك. ان‌شاالله كه در راه تربيت يك انسان متعالي موفق باشند.


فکر کنم این‌جا هم كم كم دارد تبديل مي‌شود به يك وب‌لاگ متوسط. تعارف كه نداريم. خب فصل سرماست و امتحانات هم در پيش. مهدي هم كه سفري نمي‌رود تا يك پست از سفرش بگذارد اين‌جا. يحتمل خيلي وقت هم هست كه فيلم نديده تا نقدي بر آن بنويسد يا كتابي نخوانده يا... من بي‌سواد هم كه چيز زيادي براي گفتن ندارم. يعني وقتي حرف‌هايي كه نمي‌شود زد زياد شدند وب‌لاگ شخصي به هيچ دردي نمي‌خورد. اگر نویسنده‌ي ناشناسي باشي راحت‌تر مي‌تواني حرفت را بزني ولي خب اعتمادي به حرف‌هاي آدم‌هاي ناشناس نيست ضمن اين‌كه اگر قرار باشد ناشناس بنويسي همان به‌تر كه روي كاغذ بنويسي. اگر هم شناس باشي همه حرفي نمي‌تواني بزني. چون ممكن است به بعضي‌ها بربخورد يا با حرفي و سخني مورد قضاوت ديگران قرار بگيري. يك وب‌لاگ نويس خوب كسي‌ است كه بتواند مرز اين دو را پيدا كند و يك تعادل بين اين دو حال برقرار كند.


يكي از چيزهايي كه در وب‌لاگستان فارسي آزار دهنده‌ است تعداد زياد وب‌لاگ‌هاي متوسط و ضعيف نسبت به وب‌لاگ‌هاي خوب و عالي‌ست. تقريبن از هر ده وب‌لاگ، شش تاي آن ضعيف، سه تا متوسط و يكي خوب است. خيلي از وب‌لاگ‌نويس‌ها كه حرفي براي گفتن ندارند شروع مي‌كنند به مايه گذاشتن از خدا و پيام‌بر و در نهايت كپي و پي‌ست. بعضي‌ها هم كه فقط غر مي‌زنند از همه چيز و همه جا. بعضي‌ها هم كه الكي خوش هستند.
يكي از دوستاني كه براي سال‌گرد چاي‌نبات نوشته بود در يادداشتش به اين نكته اشاره كرده بود كه در بعضي پست‌هاي اين‌جا به مطالبي پرداخته مي‌شه كه در وب‌لاگ‌هاي ديگر هم به آن‌ها پرداخته شده. البته اگر تعداد زيادي از وب‌لاگ‌ها به يك موضوع بپردازند اين به خودي خود بد نيست. فقط اين پرداختن‌ها بايد قوي و خوب باشند نه پرداخت‌هايي آب‌گوشتي. اصلن يكي از كاركردهاي وب‌لاگ همين است كه تعداد زيادي از بلاگرها به يك موضوع بپردازند و اصطلاحن ايجاد موج بكنند. 
چند روز پيش بود كه با مهدي در مورد استيضاح كردان صحبت مي‌كرديم. گفتم اگر آقاي كردان كمي وب‌لاگ مطالعه كرده بودند (با توجه اين‌كه از قبل بهش گفته بودن كه مثل بچه آدم بيا استعفا بده ضايع نشي) متوجه مي‌شد و دستش مي‌اومد كه نظر مردم درباره‌ي ايشون چيه. در كل با استفاده از وب‌لاگ‌ها كه هر كدام نماينده يكي از افراد جامعه هستند مي‌شود به يك سري نتايج دست‌يافت و از آن در تصميم‌گيري‌ها استفاده كرد.

يكي دو هفته‌اي مي‌شود كه و.م.خ(واحد مركزي خبر) شروع كرده به پخش گزارش‌هايي از گرفتن ماليات بر ارزش افزوده در كشورهاي ديگر. امروز نوبت آفريفاي جنوبي بود. خود من تا به حال فرانسه و آلمان و تركيه را به طور اتفاقي ديدم.(مطمئنم كشورهاي ديگري هم بوده كه الان در خاطرم نيست) احتمالن قصد دارن با اين گزارش‌ها بسترسازي كنند. تا ما پيش خودمان بگيم ماليات بر ارزش افزوده خيلي فوق‌العاده‌ست، كلي هم كلاس داره. وقتي اين‌جا مي‌خوان رو هر كالايي كلي چك و چونه بزنن من موندم چه جوري مي‌خوان ماليات بر ارزش افزوده پرداخت كنن.
يا مثل زماني كه برق‌ها خيلي مي‌رفت و ملت صداشون در اومده بود رفته بودن از عراق گزارش گرفته بودن كه اين‌جا مردم روزي يك ساعت بيش‌تر برق ندارن و هميشه بايد در تاريكي باشند و بي برقي. تا بعد بيننده با ديدن اين گزارش به اين نتيجه برسه كه واي چه‌قدر ما خوش به حالمونه كه كلن روزي دو ساعت برقمون ميره. به نظرم بايد از شيوه‌هاي ديگه‌اي استفاده بكنن. تابلو شده اين‌جور گزارشات.

شبكه چهار، امروز(شنبه) ساعت دو و نيم برنامه‌اي داشت با عنوان "ارتباط نزديك" كه به بررسي دلايل افزايش سن ازدواج مي‌پرداخت. يكي از مواردي كه توي برنامه بهش اشاره شد موارد طلاق بود كه يكي از دلايل مهم رو اعتياد الكترونيك اعلام كرد. ديدم پر بي‌راه هم نمي‌گه وقتي مي‌بينم خيلي از اين آدماي متاهل صبح تا شب توي نت ول‌ هستن هميشه اين سوال برام پيش مي‌اومد كه اينا كي مي‌خوان به خانواده‌شون برسند؟ يادمه توي يكي از سري فيلم‌هاي كارآگاه صورتي (شبكه دو هم يكي دوتا از فيلماش رو پخش كرد و كارتون پلنگ صورتي رو از روي اون ساختن) اين كارآگاهه ازدواج نكرده بود. يه جا همكارش (كه ژان رنو نقشش رو ايفا كرده) بهش مي‌گه چرا ازدواج نمي‌كني؟ ميگه آخه يه رفيق خوب دارم. مي‌گه كي؟ مي‌گه: اينترنت.

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۷/۰۸/۲۵ساعت 23:23  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

۰. ناگاه، چون به جاي پر و بال مي‌زند
بانگي برآرد از ته دل سوزناك و تلخ،
كه معنيش نداند هر مرغ ره‌گذر،
آن‌گه ز رنج‌هاي درونيش مست،
خود را به روي هيبت آتش مي‌افكند

۱. آره عزيز بعد از هفت يا هشت سال، چند روزي‌ست كه حبسم تمام شده. آزاد شدم. البته نه آزاد آزاد... شايد "آم" راضي شده كه من آزاد شدم و گرنه سال‌هاي سال بايد در آن زندان لعنتي مي‌ماندم. البته الان هم آزادي‌ام مشروط است؛ ممكن است "آم" دوباره هوس كند تا مرا بفرستد همان قبرستاني كه بودم.

۲. مثل زنداني‌هايي نبودم كه بگويند:
-هي تو،
(و من در حالي كه با تعجب مي‌پرسم: من؟) 
-آره تو، وسايلت رو جمع كن، آزادي.
نه اصلن اين‌جوري نبود. فقط ديدم كه ديگر در زندان نيستم و تو وقتي در جاي ديگري باشي در آن‌جا كه بودي نيستي و اگر در جاي ديگري نباشي در آن‌جا هستي. وقتي كه نه ديوار‌هاي بلندي باشد و نه ميله‌هاي ضخيم و نه تاريكي آزار دهنده و نه تنهايي بي‌هوده و نه... يعني اين‌كه در آن زندان نيستي. ولي اي پرنده‌ي مهاجر، سفرت سلامت اما به كجا مي‌ري عزيزم، قفسه تموم دنيا...

۳. يك نفس عميق كشيدم. از آن‌هايي كه وقتي دوپامين زيادي مترشح شد، مي‌كشي نه از آن‌هايي كه وقتي سروتونين. كه اولي تو را به جلو هل مي‌دهد ولي دومي تو را به عقب پرتاب مي‌كند، شايد هم مثل ابله‌ها بي‌حركت و منفعل سرجايت ماندي. و ففط براي لحظه‌اي و كم‌تر از لحظه‌اي جريان خون را در بدنم حس كردم.

۰۰. حنجره‌ئي پر خنجر در خاطره‌ي من است:
چون انديشه به گورابِ تلخِ فريادي در افتد
فرياد
شرحه شرحه بر مي‌آيد...

۴. "آم" اصلن تقصير خودت بود، تو خودت من را وارد اين بازي كردي. وفتي وارد شدم ديگر نشد بروم بيرون. چند باري هم فكرش به كله‌ام خورد كه از اين بازي كنار بكشم ولي نه جرأتش را داشتم و نه توانش را. تنها گناه اين بود ‌كه  "ژول" را دوست داشتم. به قول اون قاتل عوضي، "من فقط عاشق بودم". پس دانستم كه بايد تا آخرش را بروم. ولي اين قانون بود كه اگر حق هم با تو باشد و آم مقصر، اگر خاطرش را آزرده كني كلكت كنده ‌است به شديدترين وجه ممكن. نقد نقد. رد خور ندارد.

۵. پرسیدم معاد یعنی چی؟
گفت یعنی این‌كه هيچ جا مثل خونه خود آدم نمي‌شه!

۰۰۰. زنان و مردان سوزان
هنوز
دردناك‌ترين ترانه‌هايشان را نخوانده‌اند
سكوت سرشار است.
سكوتِ بي‌تاب
از انتظار
چه سرشار است 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۲۲ساعت 1:11  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

تقلب

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۱۲ساعت 22:13  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

گاهی وقت‌ها آدم توي بعضي سوالاي اين بچه كوچولوها مي‌مونه. شش سال بيش‌تر نداره، ولي فوق‌العاده باهوشه. بهم ميگه يه كلمه بگو كه با ث شروع بشه و شكلش رو هم برام بكش. چندتا سكه مي‌كشم. مي‌گه اينا چي مي‌شه؟ مي‌گم ثروت، مي‌گه نه‌خيرم اينا سكه‌اس با س سوسك هم شروع مي‌شه بي‌سواد. سين‌هاش رو خيلي با ناز مي‌گه. هر چي فكر مي‌كنم چيزي به ذهنم نمي‌رسه. خدايا! توش موندم. ذهنم جرقه مي‌زنه يه دختر مي‌كشم مي‌گم بيا اين اسمش ثرياست چشماش هم‌رنگ درياست. ميگه نه، توي كتابمون يه ثريا داره. يه چيز ديگه بكش. مي‌گم عزيزم اين يه ثرياي ديگه‌اس فرق داره با اون. ميگه نــــــــــــــــــــه نه نه. يه چيز ديگه. به خودم مي‌گم مي‌بيني مثل آهو تو گِل موندي جواد، اونم جلوي يه بچه. اگه گفته بود يه دستگاه سه معادله سه مجهولي درجه اول خطي رو حل كن سه سوته حل مي‌كردم ولي توي اين سوال ساده موندم. گاهي وقتا آدم توي يه سري مسائلي كه به ظاهر خيلي خيلي ساده هستن مي‌مونه و بهش يادآوري مي‌شه كه هنوز هيچي نمي‌دونه. امروز براي من اين‌جوري بود.
حالا اگه كسي مي‌تونه كمك كنه بگه يه چيزي كه با ث شروع شده باشه و براي يه بچه شش ساله قابل فهم باشه و بشه شكلش رو هم كشيد.
ببين آخر عمري به چه كارايي افتاديما


پي‌نوشت:
۱. طبق آخرين اخبار واصله با كمي فاصله، ظاهرن آقاي مربي‌داور([...]داور دقت كن)، م‌پسرخاله‌ي عزيز در آزمون ارتقاء دان موفق شده، ما نيز اين موفقيت عظيم را به ايشان و خانواده محترم‌شان تبريك مي‌گوييم و دوام توفيقات را از درگاه قادر متعال براي ايشان مسآلت داريم. پنجم آبان هشتاد و هفت، محمد جواد ملكوتي
۲. طبق آخرين اظهار نظر، مهدي شيخ به دليل كم‌بود امكانات فني، قادر به گذاشتن پست نيست. ولي شايد اين‌ها بهانه‌اي بيش نباشد و دلايل ديگري در كار باشد كه به دليل رعايت ادب از ذكر آن معذورم.
۳. كي مي‌دونه خرمالوها دقيقن كي ميرسن؟

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۰۵ساعت 0:5  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

ببين ديگه كار به كجا رسيده كه احمد ذوعلم از مهدي شيخ خواسته كه پست بذاره. (لازم به توضيحه كه وب‌لاگ تله‌پاتي، به صورت فصلي به روز مي‌شه. يعني سالي چهارتا پست، در ضمن اگر بارش برف در زمستان زياد باشه روي پست زمستانه حساب نكنيد). ولي مهدي قول داده كه پسر خوبي باشه، و مشقش رو بنويسه و پست‌هاي خوب خوب بذاره تا عمو براش قاقالي‌لي بخره. تازه ديشب هم بردمش سينما و پارك
ان شاالله از فردا شب مهدي كي‌بورد فرسايي مي‌كنه.



  • نگاهش می‌كنم، موهاش ريخته توي صورتش مثل علي‌بابا؛ تو فكره. نگاهشو بر مي‌گردونه طرفم. نگاهمون به هم گره مي‌خوره. مي‌خندم اونم لبخند مي‌زنه. مي‌گم چرا باختيم پس؟ پك محكمي به سيگارش مي‌زنه و در حالي كه داره دودشو بيرون مي‌ده ميگه ناراحت نباش، اين برد و باخت‌ها توي فوتبال زياده.
    -به نظرت برقو مي‌زنيم؟ من كه چشمم آب نمي‌خوره. 
    - به خودت اميد بده، تو بگو ما سه تا مي‌زنيم اون بالايي خودش درست مي‌كنه.
    -آخه برق تا حالا نباخته.
    -خب باخت اولش كار پرسپوليسه.
    -اميدوارم...
     اينا رو حساب كن، يه شهروند، همشهري جوان و اعتماد. همين طور كه داره بقيه پولم رو جور مي‌كنه با اينا تو ذهنم جمله مي‌سازم. چه جالب، اعتماد يك شهروند امروز به هم‌شهري‌جوان.
    ولي نمي‌دونم چرا تازگي‌ها نمي‌تونم به هم‌شهري‌جوان اعتماد كنم؛ يعني به چيزايي كه معرفي مي‌كنه يا پيش‌نهاد ميده. يا بعضي پرونده‌هايي كه مي‌چاپن. حس مي‌كنم يه جورايي سفارشي هستن. يا اگه از كسي يا چيزي خوششون بياد مي‌برنش به عرش اعلا و اگه از كسي يا چيزي بدشون بياد به فرش ادنا. شايد هم امتيازاتي مي‌گيرن تا چيزي رو خوب نشون بدن يا بالعكس. در هر صورت نسبت به موضوعات و اشخاص مغرورانه و ديد از بالا نگاه مي‌كنند...

  • بالاخره صداي محسن چاووشي براي پخش در جمهوري اسلامي مجوزدار شد+ سي‌دي ‌اش را ۱۵۰۰ تومان خريدم. البته مي‌شد از اينترنت دان‌لود كرد ولي ترجيح دادم كه اين كار را نكنم. روي جلد سي‌دي عكس يه آقايي(احتمالن خودشه) هست كه توي يه دشت سر سبز نشسته و به آسمون ابري نگاه مي‌كنه. انگار با آدم قهره، اولش خوشم نيومد ولي يه كم كه بيش‌تر دقت كني يه برجسته‌گي‌هايي روي لباسش مشخصه انگار كه مثل فرشته‌ها، بال داره و چون خواستن اين بال‌ها را نشون بدن اين زاويه را انتخاب كردن. يه كمي هم باد مي‌وزه چون درختاي سمت راست كج شدن. و اين از اون بادهاييه كه ابرها را مياره و بعدش بارون مي‌گيره...
    چه‌قدر خوب بود اگر بقيه‌ي آلبوم‌هاي موسيقي هم پولي بود. يعني ما مجبور بوديم براي شنيدن هر آهنگي پول‌ش رو بديم (البته يه قيمت معقول). اون‌وقت ديگه هر چيزي رو گوش نمي‌كرديم و يا حداقل توي انتخاب‌هامون دقت مي‌كرديم. از اون طرف هم خواننده‌ها كيفيت كارشون بالا مي‌رفت و هر عرعر خري رو به عنوان موسيقي و آواز تحويل مردم نمي‌دادن. چون اگه كارشون خوب نباشه محكوم به شكست هستند. كلن آدما براي هر چيزي كه بهاي اون رو پرداخت كنند قدرش را بيش‌تر مي‌دونن.

    

  • دعوت و آواز گنجشك‌ها را ديدم.  وقتي آواز گنجشك‌ها تمام شد، همه تماشاچي‌ها دست زدند و چندين ثانيه تشويق كردند. از كاراكتر كريم توي آواز گنجشك‌ها خوشم اومد. توي دعوت هم تيپ شخصيتي بايرام خوب از آب در اومده بود. خيلي بحث و تحليل ندارم. فقط دلم مي‌خواد آواز گنجشك‌ها رو يك‌بار ديگه ببينم ولي دعوت رو نه!

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۰۷/۳۰ساعت 23:59  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
الله اکبر الله اکبر الله اکبر
ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما
اللهم صل علی محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آقایون! خانوما! خرج بیماری پسرم کمرمو شکسته، الان دو هفته‌اس پول ندارم دارو هاشو بخرم، داروهاش گرونه، خودمم از كار افتادم آقايون خانوما يه كمكي بكنيد خونه‌ام كلنگيه، طاقش ريخته...
بعد كم كم پچ پچ شروع شد. يكي گفت كدوم دارو؟ نسخه‌اش رو بده، من خودم داروهاشو مي‌خرم. ولي پول مي‌خوان اينا فقط، تازه معلوم نيست راست بگه يا نه و...
بعد يه آقاي كت و شلواري تپل با لهجه شيرين اصفهاني و با صداي رسا گفت براي سلامتي مريض ايشون يه حمدي شفا بوخونين كه اِز هر پولآ دارويي بِهتِرِس...


از اين قبيل سائل‌ها در مساجد و اماكن مذهبي زياد ديده مي‌شوند. در بعضي مساجد خاص زيادتر و بعضي جاها كم‌تر. پيرمردهايي كه به صورت علني و بين دو نماز يا پايان آن، خواسته خودشان را مطرح مي‌كنند يا خانم‌هايي كه با چادر صورت خود را پوشانده‌اند و جلوي درب ورودي (يا خروجي) طلب كمك دارند. اصلن تكدي يعني همين. متكدي فردي است كه معمولن در ملاء عام از افراد غير آشنا درخواست كمك مالي دارد. به عبارت دي‌گر متاعي از مردم درخواست مي‌كند كه اعضاي جامعه مسئوليتي حقوقي در تامين معاش وي ندارند.
بعضي از مساجد طي اطلاعيه‌هايي، درخواست كرده‌اند كه به اين افراد كمك نشود. به هر حال سوء استفاده از دین و احساسات مذهبي برای گدایی شیوه‌اي‌ست كه متكديان زياد از آن استفاده مي‌كنند.

به‌ترين ريشه‌هاي پديده تكدي و دريوزگي را در بستر اقتصادي جامعه مي‌توان يافت كه عدم تامين حداقل معيشت مورد نياز آحاد جامعه موجب مي‌شود كه تعدادي از شهروندان جامعه در گرداب فقر به قه‌قراي تكدي كشيده شوند. ساختار فرهنگي جامعه و باورهاي سنتي و مذهبي نيز شرايطي را فراهم مي‌آورند كه افراد تنبل و تن‌پرور كه پايه‌هاي ارزشي و اخلاقي متزلزل دارند نسبت به تكدي احساس ناخوشايندي نداشته باشند. شايد با افراد جوان و سالمي برخورد كرده‌ايد كه از من و شما هم سرحال‌تر هستند وليفقر به اين كار مي‌پردازند؛ شيوه‌‌ي اين‌ها معمولن اين‌گونه است كه پول بليط ندارند كه به شهرشان باز گردند(اصطلاحن ابن‌السبيل هستند) چون هيچ دليل قانع كننده‌ي ديگري براي كار آنان وجود ندارد. البته در اصفهان مسجدي هست به اسم مسجد مريم بيگم(يا به قول عامه، مريم بگوم) كه كساني كه پول ندارند به شهرشان برگردند به اين مسجد راه‌نمايي مي‌شوند و در آن‌جا براي‌شان بليط تهيه مي‌شود.
از ديگر ريشه‌هاي تكدي مي‌توان سست شدن بنيان خانواده، عدم تحقق عدالت اجتماعي، نبود ساختارهاي لازم در جهت تامين اجتماعي، مهاجرت بي‌رويه به شهرهاي بزرگ، پايين بودن سطح بهداشت و درمان در جامعه و گسترش شكاف طبقاتي اشاره نمود كه حاصل راه‌كارهاي غلط اقتصادي‌ست.  هم چنين در شرايطي كه كمك سازمان به‌زيستي يا كميته امداد به خانواده‌هاي تحت پوشش از ۵۰ تا ۷۰ هزار تومان براي ادامه زندگي‌شان فراتر نمي‌رود، اين امر باعث مي‌شود فرد ناتوان يا معلول جهت تامين زندگي خود به كارهاي ديگر روي بياورد كه شايد آسان‌ترين آن تكدي‌گري باشد. اين در شرايطي‌ست كه يك كارمند يا كارگر با حقوق ۳۰۰ هزار تومان با مشكلات اقتصادي عديده‌اي دست و پنجه نرم كنند.
دين‌مان هم براي مقابله با اين مسئله راه حل‌هايي ارائه كرده. در اين رابطه، رسيدگي و مراقبت از بيماران، معلولين، از كار افتادگان، آسيب‌ديدگان و مجروحان را مطرح و از جمله وظايف حكومت اسلامي و امت مسلمان قلم‌داد نموده و از طرف ديگر با تكدي‌گري به عنوان يك حرفه برخورد كرده و آن را فعل حرام دانسته است. در گفته‌هاي بزرگان دين هم در اين خصوص بياناتي هست كه فرموده‌اند: سزاوار مومن، آن است كه تا جايي كه امكان دارد از كسي چيزي خواهش نكند، حتا قرض گرفتن را تا جايي كه ضروري نباشد توصيه نكرده‌اند.
به اميد روزي كه همه در آسايش و رفاه واقعي باشند.

عجل لوليك الفرج

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۰۷/۲۶ساعت 15:25  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

گفتم آخه چه جوری؟ بین اون همه آدم؟
گفت به سختي...
گفتم تو که پارتی نداشتی. خوش‌گل هم كه نيستي.
گفت استخدام شدم دیگه.
گفت ازم پرسیدن چه هنری داری؟
گفتم دزد نیستم.
گفتند استخدامی! از همین امروز می‌توني شروع كني.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۰۷/۲۳ساعت 0:57  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

درب

 هیچ چیز به اندازه‌ي دري كه بتوان از آن گريخت دردي از ما دوا نمي‌كند.

احمد شاملو

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۰۷/۱۹ساعت 23:59  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان 

۰۰:۳۵) گاهی وقت‌ها اين‌قدر كارهاي مختلف مي‌ريزد روي سر آدم كه حتا فرصت فكر كردن به كارهايي كه در برنامه‌ريزي‌ات درجه‌‌ي بي يا سي دارند، نداري. يكي‌اش هم وب‌لاگ نويسي. بعد دلت هم مي‌خواهد پست‌هاي خوب خوب بگذاري كه وقت ديگران با خواندنش تلف نشود ولي فرصت نمي‌شود. پس تصميم مي‌گيري كه پست نگذاري. ولي از طرفي هم نمي‌شود پست نگذاشت. پس دست به كار مي‌شوي و بي‌خيال قلم و كاغذ و ... مي‌شوي و مستقيم كي‌بورد فرسايي مي‌كني. [هر چند كه اين قلم استدلر جديدم با اين كاغذهاي كاهي، عجيب اُخت شده‌اند و آدم را  به هوس مي‌اندازند كه هي بنويسد و رقص قلم بر كاغذ كاهي را تماشا كند و لذت ببرد.(قلم را بيش‌تر مي‌پسندم تا اسم‌هاي ديگري مثل خودكار، روان‌نويس، مداد و ...)]


۱۴:۰۷) هركس به طريقي..... بيگـــانه جدا دوست جدا
...

۱۹:۰۰) سيستم بُرد ندارد!
معمولن در ماه رمضان اوقات فراغت بيش‌تر مي‌شود ولي ماه رمضان امسال براي من اين‌گونه نبود. شايد يكي از دلايلش كم كردن ساعت‌هاي كاري ادارات باشد + اين‌كه در يكي يا چندتا از آن‌ها كار داشته باشي و بعد هي بايد صبر كني كه تازه ساعت هشت و نيم شود تا آقايان تشريف بياورند، هر چه‌قدر هم بخواهي دنده پهن و ريلكس باشي نمي‌شود و طوري عصبي مي‌شوي كه خودت نمي‌فهمي و نتيجه‌اش را در برخوردت با آن شخص مي‌بيني كه تن صدايت بالا رفته ولي خوش‌بختانه زود متوجه مي‌شوي و تعديلش مي‌كني. چون هر چه باشد آن‌ها هم مقصر نيستند. اين سيستم لعنتي مثل هميشه معيوب است.
۰۷:۰۰)تف به مرامت عوضي...
برنامه‌ي امشب سينما‌هاي كشور
تذكر: ربطي به دعوت ندارد.
 
اين وسط اضافه كنيد بد اخلاقي بعضي‌ها كه مثل آن حيوان با وفا با كوچك‌ترين موردي پاچه‌ات را مي‌گيرند. مگر چه شده؟ هيچي، آقا/خانم روزه بوده‌اند. بالاخره شاخ غول را شكسته‌اند كه روزه گرفته‌اند پس طوري نيست كه بداخلاق شوند ماه رمضان است فشار مي‌آورد. هر چه‌قدر هم كه كوتاه بيايي فايده‌اي ندارد. حالم به هم مي‌خورد از هر چه مسلمان اين‌جوري‌ست. از آن‌هايي كه از روزه چيزي جز تشنه‌گي و گرسنه‌گي نمي‌فهمند. خوب‌ست معصومين ما گفته‌اند كه كافر خوش اخلاق شرف دارد بر مسلمان بداخلاق. خوب است اين چيزها را گفته‌اند و ما باز هم اين‌گونه هستيم. اصلن بعضي آدم‌ها را كه مي‌بيني و يا با آن‌ها هم صحبت مي‌شوي انرژي زيادي از تو زايل مي‌كنند و بار انرژي منفي زيادي به تو تحميل مي‌كنند يا به‌تر بگويم خسته‌ات مي‌كنند. از (هم صحبت)بودن با آن‌ها حس خوبي عايدت نمي‌شود. ولي با بعضي ديگر كه اين‌روزها تعدادشان انگشت‌شمار شده وقتي هم كلام مي‌شوي، كلي حس‌هاي خوب در تو بيدار مي‌شوند كلي انرژي‌هاي مثبت مي‌گيري. فكرهاي خوب خوب به سرت مي‌زند و اميدوار مي‌شوي.  چه‌قدر دلم براي ديدن آدم‌هاي خوب تنگ شده. بندگان خوب خدا كجاييد؟
 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۷/۰۷/۰۸ساعت 22:59  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

روز قدس

اين جمله از كيست؟ 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۷/۰۴ساعت 16:16  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

در شب قدر، قدر خود را دان                روز در معرفت سخن میران

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یا رب یا رب است

 شعر از  ؟ (منبع:آويني‌ دات‌كام)


امشب دومين شب از شب‌هاي عزيز قدر است، از همه دوستان طلب دعاي خير دارم.

جانم به فداي جگر سوخته‌ات ياعلي

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۶/۳۱ساعت 20:41  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان



  • با توجه به اين‌كه در دنياي وب بر خلاف روزنامه و مجلات، از صوت و تصوير و... هم مي‌توان استفاده كرد، و امكان انتشار مطالب به صورت چندرسانه‌اي(مولتي مديا) وجود دارد، تصميم گرفتيم كه از اين قابليت‌ها جهت انتقال به‌تر و سريع‌تر و هم‌چنين نشر ارزش‌هاي چاي‌نبات استفاده بهينه كنيم! طبق آخرین نشست سران چای‌نبات، قرار بر اين شد دو بخش جدید به وب‌لاگ اضافه كنيم. يكي‌ بخش "Radio Javad" و  ديگري... نه نمي‌گويم، آن يكي را مهدي خودش بعدن خواهد گفت.
  • البته قبلن پادكست‌هاي فارسي راه افتادند؛ مثل كست دات آي آر كه اولين پادكست ايراني بود. ولي به دليل اين‌كه نياز به يك سري امكانات داشت و توليد پادكست راحت نبود و با اخلاق راحت‌طلب ما منافات داشت تب آن سريع فروكش كرد و مثل وب‌لاگ فراگير نشد. ضمن اين‌كه سرعت پايين اينترنت هم بي تاثير نبود ولي در درجه دوم اهميت قرار داشت. پادكست را هم كه فكر كنم مي‌دانيد چيست؟ پادكست روشي براي انتشار محتواي الكترونيكي به وسيله صدا مي‌باشد كه كاربران از طريق آن مي‌توانند ساخته‌هاي صوتي و كلامي خود را به شنوندگان آثارشان ارائه ‌دهند. در كل پادكست نوعي وب‌لاگ صوتي است.
  • روال كار "Radio Javad" به اين ترتيب خواهد بود كه فايل‌هاي صوتي و يا پادكست‌هاي توليدي خودمان و يا هر چيز شنيدني ديگر را در آن خواهيد شنيد. براي اولين شروع رسمي هم مصاحبه‌ي شب قبلِ كورش علياني با رضا اميرخاني را مي‌گذارم.

ماه رمضان ام‌سال شبكه‌ي اول سيما، بعد از پخش سريال شبانه، برنامه‌اي دارد به اسم "اين شب‌ها" كه تشكيل شده از دو بخش گفت‌گو و يك بخش مسابقه. كه يك بخش آن را كورش علياني اجرا مي‌كند و بخش ديگر به عهده‌ي علي درست‌كار است. (البته انتقادات زيادي به اين برنامه وارد است ولي فعلن قصد ندارم در اين مورد صحبت كنم.) شب قبل در بخشي كه كورش علياني آن را اجرا مي‌كند، رضا اميرخاني مهمان برنامه بود. هر چند كه اين روزها در اكثر مجلات و روزنامه‌ها به رضا اميرخاني و رمان جديدش(بي‌وتن) پرداخته مي‌شود ولي شنيدن گفت‌گوي دي‌شب هم خالي از لطف نيست.

چون در فايل‌هاي قبلي مشكلاتي براي دان‌لود وجود داشت؛ اين دفعه مشكلات حل شد و شما  مي‌توانيد هم به صورت آن‌لاين به اين گفت‌گو گوش كنيد و هم اين‌كه آن را دان‌لود كنيد. 

رضا اميرخاني

قسمت اول (حجم ۱.۵۸ مگابايت)
قسمت دوم (حجم ۱.۴۳ مگابايت)

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۶/۲۱ساعت 23:8  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

گمشده


 

 

 

 

 

آهاي كسي صدامو مي‌شنوه؟ 
من رسیدم.
من رسيدم به شهر تو.
کسی این‌جا نيست؟

 شهر به شهر به دنبال تو مي‌گشتم... 

 

 

 


ماه رمضان كه مي‌آيد نواهاي خاص خودش را هم به هم‌راه مي‌آورد. نواها و صداهایی که حس‌هاي خوب را در ما بيدار مي‌كند. الان فصل اين نواهاي خوب‌ست كه حس‌هاي خوب و مثبت را در وجودمان زنده مي‌كند. مثل مناجات و يا ربناي قبل از اذان استاد شجريان. يا هر چيزي كه خاطرات شيرين گذشته كه گرد فراموشي گرفته‌اند را براي‌ت نو كند. 
پيدا كردن اتفاقي و شنيدن كليپ "خيال تو" كه محسن يگانه در تيراژ پاياني برنامه‌ي ماه عسل شبكه سوم خوانده برايم ياد آور خاطرات شيرين ماه رمضان گذشته و بعضي از مهمانان جالب اين برنامه بود.


*خوبي پست‌هاي كوتاه اين‌ست كه مطمئن مي‌شوي تمام مطلبت خوانده مي‌شود.


 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۰۶/۱۲ساعت 2:2  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

رحم و مروت


 مي‌گفت: اصول دين دوتاست:
يكي رَحْم و ديگري مُروّت.

والسلام.

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۶/۰۷ساعت 20:11  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

هادي ساعي

اي كاش هادي ساعي هم مدال نمي‌گرفت...

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۰۶/۰۱ساعت 23:51  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

.) شاید از نظر حرفه‌ای گذاشتن این گیف انیمیشن‌ها در وب‌لاگ، كار جالبي نباشند ولی خب این روزها همه جا را چراغانی و آذین‌بندی کرده‌اند. اصلن چراغانی این روزها تبدیل شده به یک سنت(به درست یا غلط بودنش کاری ندارم)، حتا اگر از نظر برق در مضیقه باشیم. ولی همان‌طور که جشن‌های این روزها از هیچ قاعده و قانونی پیروی نمی‌کنند ما هم بی‌خیال حرفه‌ای‌گری شدیم و این‌جا را چراغانی کردیم. گفتم شاید بد نباشد حالی به این‌جا بدهیم. البته برقش دائمی‌ست خیال‌تان راحت باشد.


۱) خورشيد و ماه كه بگيرند نماز آيات واجب مي‌شود؛ دو هفته قبل كه خورشيد گرفتگي بود. يك‌شنبه هم  ماه گرفتگي در پيش است.
أين الشموس الطالعه أين الاقمار المنيره أين الانجم الزاهره...

۲) چندين سالي هست كه نيمه شعبان زماني‌ست براي بروز شادي‌ها و هيجانات فرو خورده‌اي كه شايد هيچ‌گاه مجال بروز نمي‌يابند، مطابق معمول، بعضي‌ها سريعن از آب گل‌آلود ماهي مي‌گيرند و حتا به اموال عمومي هم رحم نمي‌كنند. چراغ‌هاي راه‌نمايي، عابربانك‌ها، صندوق‌هاي صدقات و در بعضي مواقع حتا افراد دي‌گر، هيچ‌كدام در امان نيستند. كار به جايي مي‌رسد كه نيروهاي پليس هم پس بر نمي‌آيند.
انگار عقل از سرشان پريده و ديوانه‌گي جاي گرفته. هيچ‌گاه صحنه‌هايي كه در جشن‌هاي نيمه شعبان ديده‌ام يادم نمي‌رود. هر وقت به ياد آن چند جوان كه در كنار زاينده‌رود به مناسبت نيمه شعبان مشغول نوشيدن مِي بودند(؟!!) به فكر مي‌افتم كه براي چه؟ و يا صحنه‌هاي ديگري كه آن‌قدر قباحت دارد كه شايد درست نباشد در موردشان بگويم. در هر صورت خودمان را گول نزنيم. تولد امام مهدي (عج) تنها يك بهانه است براي ما...

۳) مهدی الان باید این‌جا باشد، تعداد كامنت‌هاي خصوصي چندين برابر اين كامنت‌هايي‌ست كه اين‌جا گذاشته مي‌شود و همه التماس دعا دارند. اميدوارم هر كجا كه هست در كمال صحت و سلامت، نايب‌الزياره خوبي براي همه‌مان باشد.


براي ديدن عكس در اندازه واقعي بر روي آن كليك كنيد

۴) بنر فعلي، نمايي‌ست از مسجد جمكران. هر كاري كردم نشد تا مثل رسم هميشه‌گي اين‌گونه ايام، گل و بلبل و سبزه‌زار و اين‌ها كار كنم. اصلن تیتر این پست و بنر خودشان آمدند گفتند از ما استفاده كن. یکی‌شان گفت مرا عنوان پستت قرار بده و آن یکی هم آمد گفت مرا بنر کن. نتيجه همين شد كه الان داريد مي‌بينيد.

راستي! مهدي اين هم براي تو كه اين روزها از تي‌وي دوري، چند شب قبل بود كه در جديدترين سخن‌راني سيد حسن نصرالله در سال‌گرد پیروزی مقاومت لبنان در جنگ‌های ۳۳ روزه، اتفاق جالبي افتاد.‌ سيد حسن دچار فراموشي شده بود. وقتي مي‌خواست اسم وزير جنگ رژيم صهيونيستي را به زبان بياورد هر چه فكر كرد يادش نيامد. كمي مكث كرد گفت الان اصلن  اسمش يادم نمي‌آيد. بعد كاشف به عمل آمد كه "پرتز" وزير جنگ اسرائيل در حين جنگ گفته بوده درسي به سيد حسن نصرالله مي‌دهم كه هيچ‌گاه اسم من را فراموش نكند.عجب تيكه‌ي باحالي انداخت، مُردم از خنده.

 انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا

ياعلي مدد است

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۷/۰۵/۲۶ساعت 17:55  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان


تا تو يك شهر بيش‌تر نمانده!

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۰۵/۱۵ساعت 0:3  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

mosquito، بعوضه، moustique ،sivrisinek ،蚊子،Stechmücke يا همان پشه خودمان يا به قول ما اصفهاني‌ها پِشِه(peshe)؛ البته در زبان فارسي قديم هم، پشه چندين نام داشته مثل: موشه، سارخک، سارشک، سپيدپر، دَر، بُدّ، خموش، طَيثار، طَثيار، بق، بَقًّه و بَرغَش ولي چه فرقي مي‌كند. همه‌شان يك معنا مي‌دهند حشره‌اي شش پا و بال‌دار كه با نيش زدن جان‌داران از خون آن‌ها تغذيه مي‌كند، مهم اين است كه اين روزها حسابي حال‌مان را اخذ مي‌كند و كاري مي‌كند كه اباء و اجدادمان جلوي چشم‌مان رژه مي‌روند.
از ۱۷۰ میلیون سال پیش تا همين الان كه من دارم اين مطلب را مي‌نويسم، همه‌ي ابناء بشر با اين موجود ريز، دست به گريبان بوده‌اند و تاکنون نیز بیش از ۱۵۰۰ نوع از آن‌ها شناسایی شده‌اند ولي شايد با روش جديدي كه چند روز قبل محققان ايتاليايي براي از بين بردن پشه‌ها كشف كردند آيندگان از نيش پشه در امان بمانند.(اين‌جا)!
براي خودش در تقويم، روز هم دارد. مثل روز مادر، روز پدر، روز دختران، روز جوان‌، روز پزشك و يا اين آخري، روز خبرنگار، روز پشه هم داريم. در سال ۱۸۹۷ رو‌نالد ‏راس‌، ‏‎پزشک بریتانیایی انگل‌های میکروسکوپیک عامل مالاریا را در شکـم یک پشه ‏دید‏‎. کشف راس‌ که ثابت کرد پشه‌ها می‌توانند ناقل بیماری‌های وخیم باشند، در روز بیستم ‏‎ اوت ١٨٩٧ رخ داد که از آ‌ن با نام «‌روز پشه‌» یاد می‌شود. البته ويروس HIV از طريق پشه منتقل نمي‌شود. (اين‌جا)

پشه


زمان فعالیت اغلب پشه ها از غروب خورشید تا سپیده دم است. پشه‌ها در آب تخم‌گذاری می‌کنند و بعد از چند هفته به بلوغ می‌رسند. پشه‌های نر دهانی کوچک دارند و از گیاهان تغذیه می‌کنند اما پشه‌های ماده دهانی بزرگ‌تر دارند و از خون جانوران و انسان تغذیه می‌کنند. لازم به توضیح است که اغلب پشه‌هایی که موجبات عدم آسایش شما را فراهم می‌کنند پشه‌های ماده هستندD:
پشه‌های ماده برای این‌که طعمه از حضور آن‌ها آگاه نشود قبل از نیش زدن، مکان نیش زدن را بی‌حس می‌کنند و سپس نیش را وارد پوست می‌کنند. به همین خاطر است که در هنگام گزش دردی احساس نمی‌کنیم.
همه‌اش برايم سوال بود كه پشه‌ها چه‌گونه در تاريكي هم كارشان را مثل روز روشن خوب انجام مي‌دهند تا اين‌كه فهميدم پشه‌ها به چند طریق طعمه های خود را شناسایی می‌کنند.
اولین روش، روش سنسورهای شیمیایی است که از فاصله‌ای در حدود ۴۰ متر از روی بوی بدن، طعمه خود را شناسایی می‌کند. روش دوم، روش بینایی است به‌خصوص اگر طعمه در حال حرکت باشد‌. روش سوم، روش حرارتی است و از حرارت بدن طعمه قادر به شناسایی آن هستند. پس بدانید که هیچ راه فراری نخواهید داشت و هر كجا باشيد پشه به سراغ شما خواهد آمد.
ولي براي فرار از حمله پشه‌ها راه‌هايي هست كه خودتان مي‌توانيد برويد زحمت بكشيد، تحقيق كنيد و آن‌ها را به كار بگيريد.D: حالا براي اين‌كه دلتون نشكنه چندتاشو‌ مي‌گم.
از جمله مواد گیاهی دافع پشه‌ها عبارتند از روغن دانه سویا، که به مدت یک ساعت و نیم فرد را از هجوم پشه‌ها در امان نگاه می‌دارد. روغن گیاه سرو، نعناع صحرایی، سیترونلا، گورگیاه و گل شمعدانی نیز می‌تواند به دفع پشه‌ها کمک کند. اما از بین این‌ها روغن اکالیپتوس بهتر است.
پوشيدن لباس‌هاي زرد و روشن هم مي‌تواند موثر باشد. در اين مورد پوشيدن لباس تيم سپاهان توصيه مي‌شود. (در بعضي نسخ پوشيدن لباس تيم سپاهان نوين هم بلامانع دانسته شده).

يك سوال از مهدي: خاطرات "زِمينْ پِشِه" را يادت مي‌آيد؟

راستی اگر گفتید فیل و پشه چه شباهت‌هايي به هم دارند؟

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۵/۱۳ساعت 1:44  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

سيب


امروز بعد از مدت‌ها كه قرآن را باز كردم اين آيه آمد:

«و چون در دريا به شما خوف و خطري رسد در آن حال به جز خدا همه را فراموش مي‌كنيد، آن‌گاه كه خدا شما را از خطر نجات داد باز از خدا روي مي‌گردانيد
و انسان بسيار كفر كيش و ناسپاس است.»
۱

خجالت كشيدم!




۱. سوره اسراء آيه ۶۷
۲. آيات بعدي هم تكميل كننده‌ي اي آيه هستند.
۳.
به قول حضرت نفسانيات "در هیچ کاری خدا را از نظر نیانداختید مگر این‌که از آن کار نتیجه نگرفتید یا نتیجه سوء عایدتان شد."
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۵/۰۶ساعت 0:29  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

آتش
::



به آتش خيلي نزديك نشو!
خیلی هم از آن دور نشو!
فقط به اندازه‌اي به آن نزديك شو كه از گرماي‌اش لذت ببري.  








هيچ وقت همه پولت رو روي يه اسب شرط بندي نكن.



::

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۰۴/۱۸ساعت 1:10  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

زاينده رود

 الهي عظم البلاء و برح الخفاء
خدايا بلا و مصائب ما بزرگ شده و بي‌چارگي ما بسي روشن.

- اگه ماهي قرمز گرفتي يا ولش كن بره يا بده به من.
- يه ماهي قرمز گرفتم شاه ماهي، تاحالا مثلش رو نديدم، قرمز قرمزه مثل لباس اين آقا...

سه مرد، نزديكي‌هاي پل چوبي با چندتا تور ماهی‌گيري زردِ كثيف مشغول ماهي‌گيري هستند، در قسمتي از رودخانه كه عميق‌تر است و آب جمع شده(بقيه قسمت‌ها خشكيده) تورها را مي‌اندازند و به ابتداي گودال مي‌روند و ماهي‌هاي بخت برگشته را به سمت تورها هدايت مي‌كنند ماهي‌ها كه راه فراري ندارند، جستان و خيزان به سمت تباهي مي‌روند. بعد هر يك از آن سه، قسمتي از كناره‌هاي تور را مي‌گيرند و جمع مي‌كنند و ماهي‌هاي درشت‌تر را داخل گوني مي‌اندازند.
باورم نمي‌شود، درشت‌ترين ماهيي كه گرفته يازده كيلوگرم وزن دارد. ولي نمي‌دانم با فاضلابي كه در اين آب رها كرده‌اند خوردن اين ماهي‌ها عاقلانه است يا نه؟
آن طرف پل نوعي پرنده شبيه لك لك يا پليكان روي يك پا ايستاده‌اند عروسي گرفته‌اند و دارند ماهي‌هاي كوچكي كه از آب بيرون افتاده‌اند را يك لقمه‌ي چپ مي‌كنند. بوی ضحم همه جا را گرفته. شايد از بوی همین ماهی‌هايي‌ست كه مجالي براي خورده شدن پيدا نكرده‌اند.

و انكشف الغظاء و انقطع الرجا
و پرده برداشته شده و اميدم نااميد شد

روزگاري براي خودش هيبتي داشت. هر سال تابستان با بلعيدن چندين نفر از كساني كه حرمتش را نگه نمي‌داشتند زهر چشم مي‌گرفت و قدرت‌نمايي مي‌كرد... حتا چندين بار نيز طاقتش طاق شده و طغيان كرده بود و كسي هم جرات نداشت نزديكش شود.
ولي الان چه؟ گذر زمان انگار روي او هم تاثير گذاشته است. كَف‌اش آفتاب خورده! تابلوهاي شنا ممنوع بيش‌تر شبيه جوك‌اند اين روزها. آن‌قدر پير و خسته دل و ناتوان شده است كه حتي مي‌شود به عنوان زمين خاكي براي مسابقات فوتبال محلات از آن استفاده كرد. يا شايد هم چوگان!

و ضاقت الارض و منعت السماء
و زمين بر ما تنگ آمد و آسمان رحمتش از ما منع گرديد

آسمان هم ما را تحريم كرده. شايد اين خشك‌سالي‌ها هم تقصير احمدي نژاد است. حالا كه اين روزها مد شده همه چيز را سر او خراب مي‌كنند حكمن آسمان هم به خاطر احمدي نژاد ما را تحريم كرده و احتمالن تا سال آينده وضعيت بارندگي و خشك‌سالي به همين منوال خواهد بود!!
سراسر شهر تابلوهای صرفه جویی در مصرف آب را زده‌اند كه از ما دعوت مي‌كند براي رضاي خدا حداقل ده درصد كم‌تر آب هدر دهيم تا خشك‌سالي كم سابقه را به سلامتي بگذرانيم. سر هر چهار راه با ذوق و سليقه‌ي خاصي يك نوع تابلو زده‌اند تا اين نكته يادمان نرود. ولي براي ما اصفهاني‌ها، بزرگ‌ترين تابلويي كه با زبان بي زباني به ما مي‌گويد خشك‌سالي‌ست و بايد صرفه‌جويي كرد جاي خالي اوست...

و انت المستعان و اليك المشتكي و عليك المعول في الشده و الرخاء
و تنها تويي ياور و معين ما و مرجع شكايت ما و يگانه اعتماد ما در هر سختي و آساني بر لطف توست

هر وقت دلمان مي‌گرفت كنارش كه مي‌رفتي و ساعتي كه مهمانش مي‌شدي دلت آرام مي‌شد. انگار همه‌ي مردم اصفهان هر وقت كه دلشان مي‌گيرد يا غم‌گين كه شوند مي‌آيند و غم‌هاي خود را به او مي‌سپارند و سبك‌بال باز مي‌گردند. ولي الان كه نيست من غم‌گينم از نبودنش.
خدايا دلمان براي روزهاي اقتدارش تنگ شده اقتدارش را به او و او را به ما برگردان.

اللهم صل علي محمد و آل محمد اولي الامر الذين فرضت علينا طاعتهم و عرفتنا بذلك منزلتهم ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب 
خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد كه صاحب امر الهي هستند و بر ما اطاعتشان را واجب كردي و بواسطه ي اين مطيع بودن مقامشان را به ما شناساندي پس به حق منزلت و قدر آن‌ها به ما فرج و گشايش زود و نزديك چون چشم به‌هم زدن يا زودتر، عطا فرما

خدايا مي‌دانم كه تو آن‌قدر بزرگي كه اگر آرزوي تك تك بندگانت را هم برآورده كني حتي ذره‌اي از ملك تو كم نمي‌شود. خدايا هنوز هم به تو اميدوارم كه هيچ كس جز تو نمي‌تواند هيچ زياني را برطرف سازد.

يا محمد يا علي يا علي يا محمد اكفياني فانكما كافيان و انصراني فانكما ناصران يا مولانا يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادركني ادركني ادركني الساعه الساعه الساعه العجل العجل العجل
اي محمد اي علي اي علي اي محمد شما مرا كفايت كنيد كه شما كافي هستيد و مرا ياري كنيد كه شما ياران من هستيد اي مولاي ما اي صاحب الزمان فرياد رس فرياد رس فرياد رس مرا درياب مرا درياب مرا درياب همين ساعت همين ساعت همين ساعت زود زود زود
...

يا ارحم الراحمين بحق محمد و آله الطاهرين.
اي مهربان‌ترين مهربانان به حق محمد و آل اطهارش.

 

يا علي مدد است

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۴/۰۹ساعت 0:29  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

شعر از خانم عرفان نظر آهاري

شعر بالا از خانم عرفان نظرآهاري ست جايي خواندمش، خوشم آمد، يك طرح گرافيكي از آن كار كردم. سعي مي‌كنم باز هم از شعرهاي ديگرشان  طرح‌هاي گرافيكي كار كنم.
اين هم يك شعر ديگر از ايشان تقديم به تو(!؟):

ادامه‌ي مطلب دارد...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۰۴/۰۴ساعت 1:52  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

مجله‌ي شهروند امروز جلويم باز است و دارم گپ و گفت اين مجله با عباس عبدي و سعيد حجاريان راهوادار تيم تركيه مي‌خوانم و توامان به صداي عادل فردوسي پور كه بازي تركيه-چك را گزارش مي‌كند گوش مي‌دهم. كم‌كم تُن صداي فردوسي‌پور بالا مي‌رود و فاصله‌ي اين دفعات هم كاهش مي‌يابد. بازي اواسط نيمه‌ي دوم است. مي‌فهمم بازي دارد به جاهاي حساس مي‌رسد. تركيه دو بر صفر عقب است و چيزي براي از دست دادن ندارد و همين‌طور بدون وقفه حمله مي‌كند. مجله را مي‌بندم و فقط بازي را تماشا مي‌كنم. به نظرم هر كس كه پانزده دقيقه‌ي پاياني بازي تركيه-چك را نديده دقايق هيجان‌انگيزي را از دست داده است. اين پانزده دقیقه‌ يكي از زيباترين و مهيج‌ترين دقايق از يك نمايش بازي فوتبال بود. جايي كه تركيه دو بر صفر عقب بود و ناگهان با استفاده از اشتباهات دروازه‌بان و كمي هم شانس موفق شد بازي را سه بر دو ببرد و به دور بعد صعودكند. واقعن لذت‌بخش بود. 
 
در ادامه، گزارش تصويري دوم رو آوردم كه هواداران تيم‌هاي مختلف هستند. گزارش تصويري رنگارنگي شده، قرمز، آبي، نارنجي، زرد، سبز. خيلي جالب شده خودم خوشم اومد از اين همه تنوع رنگ. عكس‌ها رو در اندازه كوچك گذاشتم كه راحت بارگذاري(لود) بشه.
در ضمن قهرماني استقلال را به همه استقلالي‌ها تبريك مي‌گم. فقط اين دفعه اسامي رو زود بفرستيد كه مثل سال قبل نشه.

ادامه‌ي مطلب را از دست ندهيد...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۲۸ساعت 0:23  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

مطالب قدیمی‌تر